رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 27
وقتی از تاکسی پیاده شدم که شهناز داشت کیسه های آشغال رو تو سطل بیرون از خونه میگذاشت. حواسش به من نبود به سمت در رفت اما قبل از اینکه بخواد درو ببنده صداش زدم و گفتم: -شهناز خانم! صبرکنید… درو نبست و تو چهارچوب ایستاد.رفتم سمتش و گفتم: -سلام..کسی خونه هست!؟