رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 28
غرق فکر ودرحالی که اصلا دلم نمیخواست پگاه رو تواین حال و هوا به حال خودش رها کنم گفتم: -پس فقط یه راه خلاصی هست… مشتاق و بیقرار جلو پاهام زانو زد و گفت: -چی چی؟ بگو تو فقط بگو…وای وای چه افتضاحی به بار میاد اگه مدیر اینجا شکایت کنه….اگه همسایه ها گله