رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 30
درست قبل از اینکه در بسته بشه به نفر خیلی سریع و قبل از کیپ شدن درهای آسانسور پرید داخل وحشت زده عقب رفتم و چسبیدم به دیواره ی آسانسور… پلاستیکهای خرید ناخواسته از دستم افتاد و چشمام زوم شد رو صورت دختری که عین جن اومده بود داخل و من مدام فکر میکردم مهرداد! ترس من رو