30 دی 1400 - رمان دونی

روز: 30 دی 1400 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان زادهٔ نور پارت 15

خورشید دستش را عقب کشید ………. پوست گیجگاهش را قرمز کرده بود …….. امیرعلی دستی به پیشانی اش دست کشید. – نه ……… کارت خوب بود ……… دستت درد نکنه ……… سر دردم خیلی بهتر شد . خورشید مقابلش قرار گرفت و نگاهِ به اخم نشسته اش را پایین انداخت …….. امیرعلی نفس عمیقی کشید …… فکر نمی کرد به

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 93

نمیخواستم اتفاقات اون روز دوباره تکرار بشن! چشماشو ریز کرد و پرسید: -مشکلی هست !؟ لبخندی تصنعی روی صورت نشوندم و جواب دادم: -نه… چشمکی زد و با باز کردن دکمه ی اول مانتوم گفت: -پس راه بیا با من… لبخند عریضی زدم و سر انگشتامو روی پوست صورتش کشیدم و گفتم: -میام…راه میام! دوباره سرش رو خم کرد تا

ادامه مطلب ...