10 بهمن 1400 - رمان دونی

روز: 10 بهمن 1400 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان زادهٔ نور پارت 25

– بله ممنون …….. من کلا با غذاها مشکلی ندارم. امیرعلی به چشمانش نگاه کرد ……. به راستی که خورشید چشمان زیبایی داشت …….. نفس عمیقی کشید و از جایش بلند شد . – خواهش می کنم …… پس شبت بخیر . از اطاق خارج شد و سمت میز رفت ……. سعی کرد ذهنش را منحرف کند . باید اعتراف

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 98

شهرام خندید.هیستریک و ترسناک بعد هم به همون سرعت خنده هاشو پر داد و جواب داد: -شما فکر کن برادرشم! ایشونو بسته بندی شده آکبند آوردم که تحویل شما بدم! جواب شهرام رو که شنید به وضوح رنگش پرید و یه جورایی به تته پته افتاد و از سر همون ترس هم شروع کرد چرت و پرت گفتن: -من…من فقط

ادامه مطلب ...
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 10

نفهمیدم کی خودمو بهش رسوندم و انداختمش رو تخت قبل از اینکه بتونه حرکتی بکنه پامو لای پاش قفل کردم و با دستام دستاشو نگه داشتم . ترس رو‌ میشد از مردمک لرزون چشم هاش خوند الان دیگه وقتش بود . بس بود هرچی دوری کرده بودم ازش لب هامو گذاشتم رو لباش خشن و تند میبوسیدم حتی خودم هم

ادامه مطلب ...