27 آذر 1401 - رمان دونی

روز: 27 آذر 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 152

        نگاه هرسه مان به سمت بیرون میچرخد! بعد از چهار شب و سه روز، زنگ زد. البته تلفن من که دو روز است خاموش است. اصل این است که الان زنگ زده و حتما متوجه رفتنم شده است!   بابا جواب میدهد: -سلام علیکم برادرِ گرامی…   بی دلیل ضربان قلبم تند میشود. حتما شهربانو خبر

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 131

      یاسمین نگاهی به ساعت انداخت و استرس مثل خوره به جانش افتاد. روی مبل نشست و نفسش را بیرون فرستاد.   آسو جلو رفت: میخوای من کنارت بمونم یاسی؟   یاسمین لبخند کمرنگی زد: نه تو هم از صبح بیداری خسته شدی.   ماهرخ هم با اضطراب کنارش نشست: راست میگه یاسی. دیروقته آقا هم هنوز نیومده

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 141

      خیره به چشمهاش جواب دادم: -چی رو؟ لبخند محوی زد و گفت: -اینکه سه هیچ از همه جلوتری و… مکث کرد.صورتم رو با دقت از نظر گذروند ودرحالی که به شدت خودش رو کنترل کرده بود سی×نه هام رو دید نزنه ادامه داد:       -و اینکه خوشبخت ترین دختری هستی که تاحالا دیدم! لبخند مغرورانه

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 85

    برگشتم سمتش که پتو از روش کنار رفته بود و شلوار رو داشت فقط بالا تنه اش ل*خ*ت بود (وجی:خجالت بکش آرام نکنه فکر کردی واقعا ل*خ*ته؟) خب چیکار کنم تا جایی رو که من دیدم ل*خ*ت بود خب طبیعیه همچین فکری بکنم. دست اشکی رو کنار زدم و گفتم _تو اتاق من چیکار میکنی؟ اشکی:آقاجون اومده خونه

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 80

      لبش رو تر کرد. صورتش رو جلو آورد و به آرومی لب هاش رو به پیشونیم چسبوند. بعد از چند لحظه به آرومی پچ زد: نوبت دوست داشته شدنه یاکانه من دیگه… قلب و احساسم از کنترل خارج شد! تحمل شنیدن حرف هایی که هرروز حسرتش رو خوردم و لحظه به لحظه برای خودم تصورشون کردم بیشتر

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 98

    دلم داشت ضعف میرفت و انگار یه چیزی توش بالا و پایین میشد…   چقدر عقده ای شده بودم که با چندتا جمله ی محبت امیز که نصفش هم بی احترامی بهم بود، داشتم از خوشحالی سکته می کردم….   انگار قلبم هم مثل خودم این حرفهای سامیار براش زیادی سنگین بود که اینجوری به طپش افتاده بود

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 79

    با چشم هایی تبدار و نیمه باز نگاهش کردم. _حالم بده علی! موهایی که به پیشونیم چسبیده بود رو کنار زد و روی صورتم خم شد. _ببرمت تا سرویس بهداشتی؟ نچی کردم و دوباره چشم بستم. _نه حال ندارم… پس ندا کی میاد؟ خم شد تا پیشونیم رو ببوسه که خودم رو عقب کشیدم. _نزدیکم نشو امیرعلی مریض

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 4

    مامان لبش رو دندون گرفت و ضربهدای به پشت دستش زد. – زبون بسته از دنیا نری یه وقت؛ خجالت بکش یکم.   این که اون همیشه غریبه پرستی می کرد جای تردید نداشت اما این من نبودم که همیشه باید کوتاه می اومدم. حتی دایه هم سکوت کرده بود تا مبادا رابطه بینمون با حرفی شکرآب بشه.

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 82

    یهو چشمام گرد شد از حرفی که از دهنم پریده بود و خجالت زده شده بودم مخصوصا که جاوید سمت من برگشته بود و با لبخندی گوشه لبش به من نگاه میکرد… انگار تازه نگاهش به آرایش و لباسم خورده بود که دیگه نگاهشم ازم نمی‌گرفت! همین طور به من خیره بود که صدای آیدین باعث شد نگاهش

ادامه مطلب ...