رمان حورا پارت 354
عصبی پلک بستم تا صدایم را بالا نبرم: _ ببین…من طرفداری نمیکنم، اما دارم میگم، ناحقی نکن! هرچی بشه مادرته…از تو دلخورم، از مادرت، حتی از کیمیا اما ببین، الان یه دلیل دارم که با همهتون ارتباطمو حفظ کردم… با دست به راهرو اشاره کردم تا اتاق نیاز را نشان دهم: