رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 87
رستا دست به کمر گردنی تاب داد. -نه بابا حالا شد تمکین…؟! امیر از ناز و ادایش خوشش آمد. رستا همینقدر تخس و دلبر بود. چطور می توانست ببیند جواد بهش چشم دارد و ابراز احساسات هم می کرد…! -به هرحال زنمی… فرقی نداره در هر صورت هر وقت بخوام باید تمکین کنی…!