Eda, Author at رمان دونی

نویسنده: Eda

چت روم Sullivan’s birthday

درسته که ندیدمت تابحال بغلت نکردم باهات رو در رو حرف نزدم و کل مکالماتمون دو سه بار تلفنی صحبت کردن بوده ولی بدون با اومدنت به زندگیم، ورقی جدید شروع شد ورقی با کلی بالا پایین، دعوا، حسادت، دوست داشتن و…. تو دور ترین نزدیک منی:) خوشحالم که خدا تورو اول به من و به بقیه هدیه داد:)  

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت اخر

    (محمد علی) به فکر یه خونه جدید بودم دلم نمیخاست زنم و بچهام تو خونه ای زندگی کنن که یه عالمه خاطرات بد توش هست به رضا گفته بودم دنبال خونه باشه برام بعد از انجام کارا رضا خسته تکیه به صندلیش داد _خدا لعنتت نکنه پسر من کارمند اینجا هم نباشم باید برای تو حمالی کنم _ساکت

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت 46

    تو حالت خواب و بیداری بودم که احساس کردم سایه یکی روم افتاده چشمامو باز کردم یه ادم دیدم ترسیده و با سرعت عملی که از من به دور بود بالش بغل دستمو محکم پرت کردم سمتش که افتاد زمین _اخخخخ مائدههه نشستم که دیدم علیه _هینن وای سریع دستشو گرفتم داشت بلند میشد که دستمو کشیدم _وای

ادامه مطلب ...

زمان نغمه دل پارت 45

    دکتر خودش با دکتر قلبش رفته بودن تو اتاق زمان انگار ایستاده بود (راوی) دکترا دورشو گرفته بودن و تمام سعیشونو میکردن تا هر سه جان سالم به در ببرند ماما: باید بچها رو بدنیا بیاریم ممکنه اکسیژن بهشون نرسه دکتر قلب: سلامتی مادر در الویته پرستار: دکتر قلب ایستاد دکتر قلب: سریع دستگاه شوک رو بیارین پرستار:

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت 44

    (حال) یک هفته بعد…. دیگه کم کم موقع فارق شدنم بود و نمیتونستم تکون بخورم با هر لگد بچها قلبم هم محکم تو سینه م میکوبید و ترسم بیشتر میشد که نکنه موقع زایمان بمیرم و بچهامو نبینم ولی بازم خیالم راحت بود اگرم بمیرم علی میدونه که بچه ای در کار هست و ازشون نگه داری میکنه

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت43

    فلش بک گریه میکردم و میگفتم دستگاهارو نکشید رضا منو بغل گرفت و داشت میکشیدم بیرون از اتاق که پرستار داد کشید _دکتررر دکتررر ضربانش برگشت دکترا هراسون رفتن منو رضا ساکت داشتیم به هیاهوی تو اتاق نگاه میکردیم که پرده اتاق کشیده شد _نبضش برگشت مگه نه؟ رضا صورتش برق میزد از گریه _اره، دیدی گفتم داداشم

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت42

    وارد خونه شدم که بی بی نگران گفت: _مادر خوبیت نداره بدون نشون جایی برین محله کوچیکه مردم هزار تا حرف در میارن شال رو از سرم در اوردم و گفتم: _کدوم بیرون بی بی؟ بنده خدا برای اینکه من پول اژانس ندم اومد منو تا جاده سلامت رسوند بعدشم که رضا بهم زنگ زد رفتم پیش اون

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت 41

    پول ماشینو حساب کردم و وارد کافه شدم که دیدم رضا اولین میز نشسته نشستم سر میز و بعد اومدن گارسون سر حرفو باز کرد _راستش میخاستم یه سوال ازت بپرسم _بگو _کسی تو زندگیته؟ یا قراره وارد زندگیت بشه؟ وقتی اینو گفت فهمیدم تعقیبم کرده _شما منو تعقیبم کردی؟ دستپاچه شد _نه…. نه…. _چرا تعقیبم کردی، اگر

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت ۴۰

  (مائده) خسته شدم بودم و عین مرغ سر کنده بال بال میزدم تو خونه در و دیوار خونه انگار داشتن بهم هجوم میاوردن تصمیم گرفتم برم قدم بزنم تا بلکه از فکر علی بیام بیرون حاضر شدم دیدم گوشیم زنگ خورد اقا محسن بود حالا باید چکار میکردم باهاش _بله _سلام مائده خانم خوبین بچها خوبن _سلام ممنون خوبن

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت 39

    پوفی کشیدم و حرکت کردیم سمت خونه وقتی رفتم خونه خبری از زهره نبود رفتم اتاقش همه وسایلشو جمع کرده بود فقط از خودش یه نامه به جا گذاشت _ببخش منو، من امروز با اولین پرواز میرم پیش مادرم(مادرش تو مشهد زندگی میکرد) و هیچوقت دیگه برنمیگردم از امام رضا میخام خدا مائده ت رو بهت برگردونه پوزخندی

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت 38

    تا صبح زل زده بودم به عکس بچم زنگ زدم به رضا اینطوری نمیتونستم بی خیر از مائده جایی رو بگردم _الو رضا صداش خاب الود بود _جانم داداش _مائده رو برام پیدا کن (مائده) خشکم زده بود، از کجا منو پیدا کرده؟ _راهم نمیدی بیام تو زنداداش؟ چقد کلمه اشنایی بود برام زن داداش _بف… بفرمایید تو

ادامه مطلب ...

چت روم *15سالگی نوا*

نه آرامشت را به چشمی وابسته کن، نه دستت را به گرمای دستی دلخوش چشمها بسته میشوند و دستها مشت میشوند… و تو می مانی و یک دنیا تنهایی… میلیونها درخت در جهان به طور اتفاقی توسط موش ها و سنجاب هایی کاشته شدند! که دانه هایی را مدفون کردند و سپس جای مخفی آن را فراموش کردند… خوبی کن

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت 37

    _سلام دکتر _سلام بفرمایید _شمس هستم، محمد علی شمس کمی مکث کرد _اهااان اقای شمس خوبی پسرم؟ سر پا شدی؟ _راستیتش همونطورم _نگو که هنوزم ویلچر نشینی _متاسفانه _چی بهت بگم پسر؟ چرا همون موقع درمان نکردی؟ _یه اتفاقاتی پیش اومد که قسمت نشد ولی الان میخام بیام برای درمان امکان خوب شدنم هست _باید معاینه بشی اول،

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت36

  به پشت در تکیه زدم و بغض کرده گفتم: _خدایا قرارمون این نبود، قرارمون یه زندکی اروم بود نه اینطوری قلب نا ارومم با یاداوری حرفای اقا محسن دردش بیشتر شد من از همه خجالت میکشیدم، حتی از روی بچه هام که هنوز بدنیا نیومده برای زنده موندن دارن پا به پای من میجنگن و اینهمه درد متحمل میشن

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت35

    (راوی) هرچه صدایش کرد جوابی دریافت نکرد به اورژانس زنگ زد تمام مدت استرس نبود رفیقش عین خوره به جانش افتاده بود به بیمارستان که رسیدند دکتر گفت هرچه زودتر باید عمل بشه تنها کاری که میتوانست انجام دهد این بود که به مائده زنگ بزند باید او اینجا بود در کنار شوهرش در دوراهی زنگ زدن و

ادامه مطلب ...