۰۹ ۰۸ ۱۷.۳۹.۴۳

رمان بر دل نشسته پارت ۱۲ 5 (2)

بدون دیدگاه
۲۷) کف خونه پارکت طوسی روشن بود، یه دیوار کلا شیشه بود و منظره زیبای استانبول توی سالن جلوی چشمت بود.. یک دست مبل راحتی مشکی که جلوش میز مربع شکل بزرگی بود و مقابلش تلویزیون خیلی بزرگی که نصب شده بود به دیوار.. طرف دیگه یک دست مبل راحتی…
۰۹ ۰۷ ۲۲.۵۰.۵۲

رمان بر دل نشسته پارت ۱۱ 5 (3)

2 دیدگاه
۲۳) منی که فقط چهار روز بود که میشناختمش و بیشتر از دو سه ساعت با هم نبودیم و اینقدر دلتنگ و بیقرارش بودم، بعد از یک ماه و اتمام کار تابلوها چطور میخواستم ازش جدا بشم و برگردم به زندگی عادی خودم؟ با توجه به این حالی که از…
۰۹ ۰۶ ۱۵.۵۹.۰۶

رمان بر دل نشسته پارت ۹ و ۱۰ 3.7 (3)

1 دیدگاه
۱۹) جینگیل بینگیلای طلای ظریف دوست داشتم، انگشترها و دستبند ظریفمو دستم کردم، نیم بوت مشکی پاشنه بلند پوشیدم و کیف دیروزی رو برداشتم چون کیفی بود که به هر تیپی میومد، موهامو بالای سرم یه گوجه ای پریشون جمع کردم و راضی از شیک بودنم از اتاق زدم بیرون..…
۰۹ ۰۵ ۱۶.۰۶.۴۶

رمان بر دل نشسته پارت ۸ 3 (2)

4 دیدگاه
۱۷) _وقتی برگشتید میخواید کجا بمونید این مدتو؟ _باور میکنید که هنوز هیچ فکری نکردم؟ ولی احتمالا توی همین هتل سوئیتی برای حدود یک ماه میگیرم نگاهم کرد و گفت _یکماه کافیه بنظرتون برای ده تا تابلو؟ با ترس بهش نگاه کردم و گفتم _یعنی میگین کافی نیست؟ _بنظر من…
۰۹ ۰۴ ۱۶.۰۰.۲۴

رمان بر دل نشسته پارت ۷ 3 (2)

3 دیدگاه
۱۵) انگار نه انگار که اون راستین بداخلاق و سرد همین مرد بود.. لبخند خفیفی زدم و یه دونه شکلات برداشتم کمی بعد گفت _خوب؟ سرمو سئوالی تکون دادم که چی خوب گفت _وقتتون تموم شد نمیتونستم تابلو رو از دست بدم گفتم _قبوله نفسی کشید و دستاشو قفل کرد…
۰۹ ۰۳ ۱۱.۱۰.۱۰

رمان بر دل نشسته پارت ۶ 5 (3)

1 دیدگاه
۱۳) در مقابل سخنرانی غرای من انگار که تسلیم شده باشه و از موضع خجالت دادن و ترسوندن من دور شده باشه، دستی به موهای لعنتیش کشید و با همون لبخندی که دقایقی بود چسبیده بود به لبهای خوشگلش گفت _منطق خوبیه بازوشو گذاشت روی پشتی مبل و کمی چرخید…
۰۸ ۳۰ ۲۲.۵۹.۲۲

رمان بر دل نشسته پارت ۵ 5 (2)

2 دیدگاه
۱۱) بدون حرف چشم تو چشم بودیم و اون جریان قوی و گیرا بینمون ادامه داشت.. آخ که خماری چشماش.. انگار مست بود لامصب.. از نگاهش گر گرفتم و پاهام شروع کردن به لرزیدن.. چم شده بود؟!.. چرا قلبم با دیدنش، خودشو به سینه م میکوبید؟.. یعنی عاشق شدم؟.. میدونستم…
۰۹ ۰۸ ۰۱.۴۴.۳۴

رمان بر دل نشسته پارت ۴ 4.8 (4)

11 دیدگاه
۹) با لحنی عصبی و توپی پر بدون سلام گفتم _مگه من با شما شوخی دارم؟ یعنی چی که همچین قراری ندارم؟ من کلی کار و زندگیمو ول کردم اومدم اینجا شما دو ساعته منو معطل خودتون کردین بدون اینکه برگرده گفت _یادم نمیاد اجازه ورود داده باشم بهتون !!…
Screenshot ۲۰۲۰ ۰۸ ۳۰ ۲۳ ۵۵ ۱۱ 1 e1598880594270

رمان بر دل نشسته پارت ۳ 5 (2)

بدون دیدگاه
۷) خیلی سخت بود برای بابام، حتی سختتر ازمن، من جوون بودم عوامل محرک زیادی برای زندگی داشتم، دوستام، درس و دانشگاهم، خرید و گردش، کارم، انگیزه م برای گردوندن کارخونه و کارای بابا که نشون بدم با اینکه دخترم میتونم، و به نحو احسن تونسته بودم و مورد تحسین…
photo 2020 08 30 18 29 05 1

رمان بر دل نشسته پارت ۲ 4 (1)

بدون دیدگاه
۵) رفتن به آغوش مهربانترین و برگشتن به اصل.. حادثه مرگ برای من بعد از برادرم جلوه دیگه ای پیدا کرد، تحت تاثیر حرفهای خود مسیح، خیلی فکر و مطالعه کردم که بفهمم کجا رفته، و درنتیجه با مرگ کنار اومدم و فهمیدم که مرگ ترسناک نیست، بقول مسیح پایان…
photo 2020 08 29 16 12 15

رمان بر دل نشسته پارت یک 5 (4)

8 دیدگاه
رمان بر دل نشسته ژانر: عاشقانه نویسنده: ابهام (مهرناز) همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی رمانی که پیش رو دارید، یک داستان صرفا عاشقانه است و تقدیمش میکنم به کسانی که سالهاست حس ناب عشق از زندگیشان رخت بربسته،…