رمان بوسه بر گیسوی یار Archives - صفحه 5 از 14 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 148

        -بی لیاقتا بچه بیارید دیگه… چه زندگی بی روح و بی مزه ای دارید!   سوره اخمی میکند و میخندد:   -ببخشید دیگه مثل تو همش دنبال دردسر و هیجان نیستیم… فعلا آرامش زندگیمون رو دوست دارم و نمیخوام چیزی این آرامش‌و به هم بزنه…   چقدر برعکس من!   -من دنبال دردسر و هیجان نیستم

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 147

      سوره که به سمتم می آید، سریع رو بهش میگویم: -پیاماش به درد خوندن نمیخوره… نیا!   چشم باریک میکند و میگوید: -تو تهران، با این همسایه، دقیقا چه غلطایی میکنی حورا؟!!   لب میفشارم… فقط یکی دوبار بوسِ زوری و صوری… آن وقت آش نخورده و دهان سوخته!   -فقط دعوا میکنیم!   ابروانش را بالا

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار 146

        همان لحظه پیام دوباره اش میرسد:   -تو بمیری فکر و ذکرت نمیذاره… چیکاری کردی با من پدرسوخته ی دهن سرویس؟ نشستم به در نگاه میکنم، چنگیز آه میکشد… من به یادت تیر میزنم…سوراخ سوراخت کنیم خانومی!   پوف باز شروع کرد به بازی دادن قلبِ اسگل و چندش‌ناکم!   -دارم به مرحله ی تهوع میرسم

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 145

          دقیقه ای دیگر جوابش میرسد: -چیزای دیگه ام بلدم آبجی… رو کنم برات حالشو ببری؟!   چشمانم در حدقه میچرخند و سوره با تکخندی میگوید: -این دیگه چه مدلشه؟!   قیافه ای برای سوره چپ میکنم. -دیوونه ست…   -خوبه یکی لنگه ی خودت، خل وضع پیدا کردی…   بینی ام را برایش چین میدهم:

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 144

      چه مسخره! نگاهش میکنم و متعجب میگویم: -وا گریه چرا؟!   اخم میکند و حرصش میگیرد: -از من چرا میپرسی؟!   ای بابا… -چه میدونم… تو میگی…   -چون مشخصه!   بی حوصله چشم ازش میگیرم و با چتری هایم ور میروم. -چی مشخصه توام؟!   از روی تخت بلند میشود و پشت سرم می ایستد. و

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 143

    -ناراحت شدی از رفتنم؟   نگاهم میکند: -آره به جانِ حوری… ضد حال خوردم اصلا از حرکتت!   وای خدا خدا… چطور نَمیرم برای اینطور بودنش؟! -ای جان!   صورتش جمع میشود: -چه کاری بود آخه با من کردی؟!   در سکوت نگاهش میکنم که بی طاقت و حال خراب میغرد:   -حالا باید دربه در دنبالت بگردم،

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 142

    -بها تیکه تیکه شه واسه لوس بازیاش… کجایی؟!   لوس تر میشوم، برای اوی روانی! -بگم کجام، چیکار میکنی؟!   به طرز دیوانه واری لب میزند: -پاره ت میکنم حوری!   چقدر عصبانی! اخم میکنم و برایم تفریح است، اینطور درماندگی اش!   -قطع کنم؟! وحشیانه داد میزند: -تیکه تیکه ت میکنم!   خنده ام میگیرد و میترسم

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 141

    -فعلا که داری با خودت این کارو میکنی دیوونه… میگم تموم شد… زیبا هم تموم شد… چرا این همه زیبایی رو واسه خودت زشت و سخت میکنی؟! میخوای خودتو از بین ببری؟!   بلافاصله پیام میدهد: -خوشگل بود، اما قسمت خوشگل ترش مونده خوشگله!   پوفی میکشم و روی تخت طاق باز می افتم. گوشی را جلوی چشمانم

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 140

  هردو در سکوت و بُهت نگاهم میکنند. فکر میکنم دیگر توضیح بیشتر از این جایز نباشد… آن هم این وقت شب! بلند میشوم و با برداشتن چمدان، به سمت اتاقم میروم. -شب بخیر!   و در را به روی نگاه مات و مبهوتشان می بندم. حالا توی مشهد هستم… توی اتاق خودم!   چمدان را وسط اتاق رها میکنم

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 139

    متین کمی جلو می آید و میگوید: -حالا تو برنامه هاتو ریختی، حساب همه چی رو هم کردی… ولی فکر نکن بهادر بیخیال بشه… مگه اینکه خودتو گم و گور کنی که…   خنده ام میگیرد و به تمسخر میگویم: -که دارم گم و گور میشم… اگه دستش بهم رسید، اوکی!   آبتین و متین باهم نگاهی رد

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 138

    ذوق و کینه ام را که می بیند، چشم باریک میکند و دست به کمر میگوید: -یکم زیاده روی نکردی؟! چشم درشت میکنم و با حیرت میخندم. -بیخیال آبتین! در برابر کارایی که بهادر با من کرد، منصفانه نبود؟ به حالت ندانستن میگوید: -داغون شد… میخندم: -یر به یر شدیم… به زیبایی! اگه میتونستم، خیلی بیشتر از خجالتش

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 137

    بهادر سخت میغرد: -ببند آبتین! آبتین با تعجب نگاهش میکند: -به من چه؟! اما همین تذکر باعث میشود که خنده ی همه ی پسرها جمع شود. البته به جز اتابک! که با حوله ی خیسی که پای یک چشمش گذاشته، بالای سرش می ایستد و میگوید: -شرط بازی یادت نره… تسویه کن، تا کلا تسویه شه! بهادر حتی

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 136

    آبتین با تاسف سر به اطراف تکان میدهد. -تموم کنید بچه ها… بهادر رو به من با خنده ی مزخرفی داد میزند: -حساب من با تو مال امشب نیست!! حسابم… با تو… امشب تموم نمیشه! و خسته تر به اتابک نگاه میکند: -امشب حسابِ… من و آقا اَتابکه! آقا اتابک مخلصیم… بزن که داداش بزرگِ رفیقم، عین داداش

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 135

    آبتین قدمی جلو میگذارد و بالاخره بلند میگوید: -شروع! حتی یک ثانیه نمیگذرد و بهادر مشت اول را توی صورت اتابک میکوبد!! دهانم از حرکت ناگهانی اش یک متر باز میماند. صداها بالاتر میرود. اتابک عقب میکشد و او هم یک لحظه جا میخورد. اما بلافاصله حمله میکند و… مبارزه با مشت و دفاع ها شروع میشود! آبتین

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 134

  متین با دهان باز مانده میگوید: -تو اینجا چیکار میکنی؟!! و همین سوال کافی ست، تا بهادر مثل جن زده ها، عین مجسمه آن وسط خشک شود!! نگاه نمیگیرم… مستقیم خیره به صورتِ رنگ پریده اش! وحشتِ توی چشمهای سیاهش… دهان بازمانده از بی نفسی اش… و همانطور بی حرکت ماندنش… قلبم با سرعت هزار میکوبد… تیپ و ژستش

ادامه مطلب ...