رمان بوسه بر گیسوی یار Archives - صفحه 6 از 14 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 133

  اما آبتین، انگار ناراضی است. نارضایتی صدایش را بین صداهای دیگر تشخیص میدهم وقتی میگوید: -امیدوارم این مسخره بازیاتون همین امشب تموم بشه! و صدای اتابک با تمسخر و کینه همراه است: -آره خب… مسخره بازی! اما تموم میشه… نگران نباش… دستهای یخ زده ام را توی هم میچلانم و دور خود میچرخم. آبتین میگوید: -قول دادی اگه باختی

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 132

    انگشتان یخ زده ام را دور دسته ی چمدان می پیچم و میپرسم: -کدوم اتاق باید برم؟ -حالا که نه… بشین یه قهوه ای چیزی بیارم… میان حرفش قاطعانه میپرسم: -کدوم اتاق اتابک؟! مکثی میکند و سر تکان میدهد. -خیله خب بیا… جلوتر از من راه می افتد و من هم به دنبالش… وارد راهروی پهنِ کنار آشپزخانه

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 131

    پیام بعدی اتابک میرسد: -قرار هم نیست بشی… برنده ی این بازی ماییم… با کینه میخندم و جواب میدهم: -تو به خاطر اروند و اون باغ و منافع و کینه ی خودت میخوای مبارزه کنی و خواستی تو تیم من باشی… اما چیزی از این بُرد نصیب منم میشه؟! رژگونه را برمیدارم و گونه های کمی استخوانی ام

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 130

    اتابک نفس عمیقی میکشد و سر به اطراف تکان میدهد. و گلویی صاف میکند و میگوید: -بگذریم… بگذریم؟! من توی همان یک جمله ی اول گیر کرده ام که گفت: ” همه ش سر یه دختر بود” بقیه اش بماند! نمیتوانم بگذرم… هرچند پرسیدنش باعث تحقیر خودم میشود، اما نمیتوانم از ذهنم بیرون کنم و میپرسم: -دختره… چی

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 129

  -نیازی نیست… فقط اینکه پنجشنبه… میان حرفش میگویم: -میخوام بدونم… لطفا! در چشمانم که نگاه میکند، دوباره میگویم: -میخوام بدونم بهادر چه نقشی تو فوت داداشت داشت… نفس عمیقی میکشد و به اجبار میگوید: -همه ش سر یه دختر… قلبم به طرز بدی میلرزد. دهانم باز می ماند… تکرار میکنم: -دخ..تر؟!! سری بالا و پایین میکند و میگوید: -بهادر

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 128

  با سرگیجه و سردرد، قرصی میخورم و تا ظهر میخوابم. امیدوارم که خودش حتی یک ثانیه هم نخوابیده باشد، مردک مریض! ** -کِی میرسی؟ پیام را ارسال میکنم و حواسم را به حرفهای استاد میدهم. چیزی به اتمام کلاس نمانده. نُت برداری میکنم و فکر میکنم که این کلاس… این ترم… این دانشگاه… ادامه خواهد داشت؟!! هنوز هیچی نمیدانم.

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 127

  هنوز چند متری مانده به خانه برسم… که شاسی بلندِ دوکابینِ آشنا، از کنارم میگذرد. گلدان میان دستهایم فشرده میشود. دقیق یادم نمی آید… چند روز است که ندیدمش؟! هشت روز و هفت شب و چهار ساعت…یا سه ساعت؟! هه… اهمیتی ندارد و فکر نمیکنم!! فعلا دارم قلب شکسته ام را ترمیم میکنم… که بد آش و لاش است!

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 126

  -میرم… به وقتش میرم! نگاهش کنجکاو و دقیق میشود. به روی خود نمی آورم و میگویم: -دیگه هدفم موندن نیست… نگاهم را به بستنی ام میدهم و آرامتر ادامه میدهم: -اما دست خالی هم نمیتونم برم… همانطور در سکوت نگاهم میکند. زیر لب زمزمه میکنم: -من به خاطر یه حسِ مسخره، خیلی چیزا رو زیر پا گذاشتم… خیلی به

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 125

  می ایستم و برمیگردم. نزدیک که می آید، توجه خیلی ها را به خود جلب میکند. نگاهها روی او، و بعد روی من است. به خصوص دوستان و همکلاسی هایم… اگر همان اوایل بود، شاید با چنین صحنه ای کلی ذوق میکردم. اما حالا حتی توجهی به پچ پچ و نگاه دخترانی که کنارم ایستاده اند هم نمیکنم. هرچند

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 124

  متعجب برمیگردم…می بینمش… همان لحظه که در را باز میکند، نگاهش را به من میدهد. نگاهمان ثانیه ای در هم قفل میشود. من زودتر چشم میگیرم، تا نفرتم… و دل شکستگی ام، توی نگاهم به چشمش نیاید! شهربانوی خودشیرین میگوید: -سلام آقا بهادر… خوبی پسرم؟ بی حوصله ترین و آرامترین ظاهر ممکن را دارم و قبل از اینکه صدایش

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 123

    -زورت به حیوون زبون بسته رسیده؟ خیلی خودم را کنترل میکنم که جوابش را ندهم. که ارزشش را ندارد. اما نگاهم به قدری متنفر است که او کاملا حسم را بفهمد. و بخندد و بگوید: -از من حرص داری، چرا سرِ این زبون بسته خالی میکنی؟! واقعا نمیدانم چرا مانده ام! نمیفهمم چرا این فشار وحشتناک را دارم

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 122

  بازویم را تکان میدهد: -خب حوری؟ نفسم بند میرود و با اخم خود را تکان میدهم: -عه نکن! اما او سفت نگهم میدارد. هما دستش را که بازویم را نگه داشته بود، همانطور که پشت سرم ایستاده، دور شانه ام حلقه میکند و میگوید: -اگه میخوای بری، فقط اینطوری مجوز رفتن داری… وگرنه نمیذارم بری! آب گلویم را به

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 121

  نخیر… دست بردار نیست و میخواهد با نگاهش قورتم دهد! -چیه؟!! نفس بلندی میکشد. از شرم گذشته… دیگر پریده ام دیگر! -باور کن من حالم خوبه… سالمم… دارم از هوای خوب بهاری لذت میبرم… شما بفرما به مهمونت برس! ماتِ من مانده و من دلم میخواهد به خاطر حال خرابم بمیرم و خود را از این دنیای مزخرف خلاص

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 120

  وقتی به پله ی آخر می رسیم، دیگر طاقت نمی آورم و با تمام نفرتم جیغ میزنم: -دستمو ول کن نجس! نمیخوام بیام… ولم کن… ولم کن!! نگاهم میکند که تذکر بدهد. -داد نزن… خوابه… با اعصاب خرابی دست روی سینه اش میگذارم و هُلش میدهم! -به جهنم! برید به درک… ولم کن!! فقط نگاهم میکند. داغ کرده ام!

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 119

  از آسانسور بیرون می آیم. با دقت به اطراف نگاه میکنم و در واحدش بسته است! خانه نیست؟! محال است که نباشد. برنامه اش با دوستانش به هم خورده بود که ماند. گفته بود آبتین قرار است بیاید. پس ممکن است باهم در خانه باشند. یا…پشت بام؟! نکند هنوز تنها و ناراحت در پشت بام باشد و میان بساط

ادامه مطلب ...