رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 88
گیج و عصبی میگویم: -چقدر دل و دلبر میکنی، چی میگی اصلا؟! -دلبر! با من بود؟! قبل از هیچ عکس العملی با لبخند و نرم میگوید: -زیرآبی میری… اسمش زیرآبی رفتن است؟ کمی خجالت میکشم… واقعا! بهادر دست دراز میکند و به نرمی لپم را میکشد. -به خاطر من انقدر واسه ش ناز و ادا نیا… من راضی نیستم