رمان خان زاده پارت 15 5 (2)

15 دیدگاه
  ڪــلــیــد انــداخــتــمــ و وارد شــدمــ نــگــاهمــو دور تــا دور مــاتــمــ ڪــده چــرخــونــدمــ. بــا خــســتــگــیــ رویــ مــبــلــ نــشــســتــمــ و روزنــامــه‌ها رو رویــ مــیــز انــداخــتــمــ. نــگــاهیــ بــه آگهی هایی که خط خورده بود انداختم. از صبح به صد جا زنگ زده بودم اما هیچ کس به یه دختری که هنوز دیپلمشم…

رمان خان زاده پارت 14 3 (2)

7 دیدگاه
  _کمتر آبغوره بگیر دیگه ریدی به اعصابم! با بغض گفتم _آخه نشنیدی دم رفتن چه حرفایی بارم کردن؟ _هر کی هر زری زد تو باید گند بزنی به اعصاب من؟دو ساعت تو جاده ایم فقط صدای فین فین تو میاد. تمومش کن دیگه! _خسته شدم اهورا… از اینکه همه…

رمان خان زاده پارت 13 5 (1)

7 دیدگاه
قد بلندی کردم و برای خودم یه دونه سیب سبز از درخت باغ ارباب کندم و دوباره به راهم ادامه دادم. چه بهتر که برای ساعتی هم شده زدم بیرون. اهورا نبود زخم زبونای مادرش داشت دیوونم می‌کرد. دو شب بود که درست حسابی نخوابیده بودم. انگار زهر ریخته بودن…

رمان خان زاده پارت 12 4.5 (2)

7 دیدگاه
  صندلی کنارم و عقب کشید. نشست و دستم و توی دستش گرفت. با صدای لرزونی گفتم _منو میخوای ببری که چی؟کم شب عروسیت عذاب کشیدم؟حالا بیام جلوی زن دومت وایستم و از اینکه از شوهرم حامله ست بهش تبریک بگم؟ _تو میدونستی که… با عصبانیت وسط حرفش پریدم _آره…

رمان خان زاده پارت 11 5 (1)

8 دیدگاه
ماشینش و یه جا نگه داشت و پیاده شد و درو محکم به هم کوبید و به سمت خونه مون رفت. از تک تک رفتاراش معلوم بود تا چه حد عصبیه! چمدونم و برداشتم و از غفلتش استفاده کردم و تند به سمت جاده رفتم. با چمدون دویدن سخت بود…

رمان خان زاده پارت 10 5 (1)

18 دیدگاه
  سری با تاسف تکون داد و گفت _همین مونده بود مست کنی واسه من. حالم به هم خورد و کم مونده بود بالا بیارم… به سختی گفتم _این چه زهرماری بود دیگه؟ دستش و روی چشماش گذاشت و گفت _اسمش و گفتی زهر ماری… بهتره بخوابی الان، خسته م…

رمان خان زاده پارت 9 5 (1)

3 دیدگاه
  یکی از دخترا دستم و گرفت و دنبال خودش به سمت مبل کشوند و از شانس گندم درست کنار اهورا نشوندتم. خودشم کنارم نشست و گفت _غریبگی نکن آخ من یادم رفت مانتو تو ازت بگیرم، در بیار آویز کنم… تا خواستم جواب بدم پهلوم سوخت.. بشکنه دستت اهورا…

رمان خان زاده پارت 8 5 (1)

14 دیدگاه
  لای پلکام و به سختی باز کردم و خودم و توی ماشین دیدم. با کرختی سر چرخوندم و با دیدن قیافه ی درهم رفته ی اهورا که پشت فرمون نشسته بود محو صورتش شدم. من توی ماشینش چیکار میکردم؟طول کشید تا کم کم یادم اومد،عروسی و، خان زاده،نوه ی…

رمان خان زاده پارت 7 5 (4)

3 دیدگاه
یک قدم که جلو رفتم سر برگردوند و با چشمای خمارش از سرتا پام و رصد کرد… چشم ازم بر نمی‌داشت. به سمتش رفتم و روی پاش نشستم،سرم و بردم جلو که آروم گفت _اول حسابی تشنه م کن. خدایا چه توقعاتی از من داشت؟ که مثل اون دخترای هرزه…

رمان خان زاده پارت 6 5 (3)

1 دیدگاه
  با لحن بدی گفت _زر نزن بیخ گوشم.. انگار اون آدم قبل نبود. با نفرت گفتم _تا وقتی فکر میکردید دوست دخترتونم قربون صدقه م میرفتید اما حالا که فهمیدید زنتونم… عصبی وسط حرفم پرید _من حالم از آدمای دروغ گو بهم میخوره. همون شب که تو عالم مستی…

رمان خان زاده پارت 5 3.7 (3)

6 دیدگاه
  سری تکون داد و ماشین و روشن کرد.دو تا کوچه بالا تر نگه داشت. سحر که پیاده شد،گفتم _من زیاد وقت ندارم… لبخند محوی زد و گفت _چرا؟ددی روشن فکرت ناراحت میشه؟ نمیخوای منو با بابات آشنا کنی؟ ابرو بالا انداختم. میخواستم بگم معرف حضورش هستی اما به جاش…

رمان خان زاده پارت 4 5 (2)

1 دیدگاه
  میز رو که چیدم چند لحظه ای با شک نگاهی بین من و غذام رد و بدل کرد و آخر هم طاقت نیاورد و گفت _من هنوز شک دارم خودت این و پخته باشی.ببین من دوست دخترای خیلی بزرگ تر از تو داشتم که حتی بلد نبودن دو تا…

رمان خان زاده پارت 3 5 (1)

2 دیدگاه
  با تته پته سلام کردم و یک قدم عقب رفتم تا بازوم رو رها کنه. یک بسته از ماکارانی های مضحک و برداشتم و توی سبد انداختم و دستپاچه گفتم _من میرم. خواستم از کنارش رد بشم که جلوم ایستاد. نگاهم و پایین انداختم و صدای خشنش توی گوشم…

رمان خان زاده پارت 2 4.7 (3)

3 دیدگاه
  مغموم گفتم _من اصلا تهران و بلد نیستم.از اون گذشته هیچ وقت تنها نبودم میترسم.حالا که شما یه زن رو بند دار نمیخوای من برمیگردم روستا _که چی بشه؟ مگه اوضاع و نمیدونی؟ چیزی برای ترسیدن نیست این جا امن ترین منطقه ی تهرانه. درا ضد سرقته خونه هم…
رمان خان زاده

رمان خان زاده پارت 1 4 (3)

12 دیدگاه
#خان_زاده #پارت1 از هر طرف صدای پچ پچ میومد.از خجالت سرم و پایین انداخته بودم و چیزی نمی گفتم اما توی دلم غوغا بود. قرار بود امشب خان روستای کرد نشین ها چند شبی رو خونه ی ما مهمون باشند اما همه می دونند خان برای پیوند زدن روابط، من…