در دفتر رو باز میکنم … داخل میرم … میگم : _ یا می بردم یا می مردم ! فقط این دو گزینه رو دارم !…. میرم سمت صندلی … نمی شینم … دور میشم … سمت پنجره .… کلافه م … یه جا بند نمیشم …آروم نمیگیرم ……
پا تند میکنم سمت بیرون رفتن تا دفتر … به گوشیم زنگ نزده … شماره ی دفتر رو گیر آورده … جناب سرهنگ دست به سینه کنار میزی ایستاده که تلفن رو روی اون گذاشتن … بچه های شنود هدفون به گوش کنار تلفن نشستن و میگم :…
هار شده ! مرد پوزخند میزنه و من دارم چونه ش رو می بینم … دستاش رو به کمرش تکیه داده … اما نگاهش به تارخه و میگه : _ زیادی سواری دادی آخه ! تارخ نفس کلافه ای میکشه … مرد بالاخره سرش رو پایین میاره و می تونم…
نه جیغی ، نه پرخاشی ! بازوم رو با دستش گرفته و انگاری بین انگشتای دستش اونو می چلونه که حس میکنم کمی با شکسته شدنش فاصله دارم . چهره م از درد درهم میشه و من … من گوشی رو توی دست دیگه م ول میکنم . صدای افتادن…
دعوای چی بکنم باهاش ؟ …. مرض دارم مگه؟ …. منو رها با هم کنار میایم … باشه … میگم باشه … گوشی رو قطع میکنه و من لیوان خالی رو سمت اریا میگیرم … ازم میگیره و روی همون کمد فلزی میذاره … میگه : _ بساطی داریم…
مرده شور تو رو ببرن با این خبر دادنت … حسام عصبیه … سینا هم … اصلا جو خوبی نیست … من بینشون موندم و نگاهم از روی یکی به اون یکی سر می خوره … حسام _ میگم چیزیش نی بد میگم ؟ … سینا دستی بین موهاش میکشه…
سمت خروجی میره … همزمان توضیح میده … _ هیچی … بمون خونه در خونه رو قفل کن … شاکی ام و دلخور … نشد یه روز بی درد سر بی دغدغه باشیم … حتی اون موقع ها هم که با هم درگیر بودیم … پرخاش میکنم : _ تا…
صدا بلند میکنم : _ واقعا بیشعوری اریا … واقعا دارم بهت میگم … بابا حسین اونو معرفی کرد …. _ هرکی معرفی کرده باشه … هرچی داد باس قبول کنی ؟ .. _ شناسنامه م رو دید … دید از آریا نامی طلاق گرفتم … ترسیدم به مامان اینا…
برمیگردم و سپیده رو میبینم … جا میخورم و میگم : چیه ؟ ..چی شده؟ چشماش رو ریز میکنه و میگه : زیر آبی میریا … نمی فهمم چی میگه … گنگ نگاهش میکنم که باز میگه : _ یکی رفته اتاقت … نیم ساعته منتظره … اخم میکنم…
ماشین رو دور میزنه و سوار میشه … ازش خواستم خودش منو برسونه چون بعید میدونم با این حال و احوالی که دارم بتونم سرپا شم چه برسه به خونه رفتن …. استارت میزنه … راه می افته … هردومون حرفی نمیزنیم … گوشیم چند باری زنگ می خوره ……
جا می خورم و آریا زودتر از من کیفم رو برمی داره از روی میز … بازش میکنه و گوشیم رو بیرون میاره … قبل از اینکه به صفحه ش نگاه کنه از جام بلند میشم و از دستش میگیرم … تماس رو وصل میکنم و گوشی رو کنار…
خانوم بزرگ میگه : بفرما … حالا به خاطر این .. همینی که تو روت وایساده تو روی من وایمیستی ؟ … در ساختمون باز میشه و احند داخل میاد : چه خبره ؟ .. چی شده ؟ .. آریا بی محل به اونا سمت آیدا برمیگرده و میگه…
پیامش رو می خونم : نمی خوای بیای دنبالم ؟ … نیشم باز میشه و پیام رو نشونه مژده میدم … خم میشه روی میز و می خونه … تا میاد لبخخند بزنه باز گوشیم پیام میاد و مژده ابرو بالا می ندازه … گوشی رو سمت خودم میارم و…
مژده شیر اب رو می بنده و آخرین بشقاب رو توی ظرف شویی می ذاره …. _ تپل مپل شدی ! . با ختده سمتم نگاهی می ندازه و میگه : جاری بازی در میاری ؟ … من اما دلتنگشم … دوسش دارم … خیلی … اندازه ی خواهری که…