رمان سکانس عاشقانه پارت 15 0 (0)

12 دیدگاه
بهار نفس عمیقی کشیدم و گفتم : _ فردا میرم دیگه فکر کنم زودتر از قرارمون از هم جدا میشیم ..! دستشو به ته ریشش کشید : _ دایی ات میخواد واسه زندگی من تصمیم بگیره؟ الان فکر کرده من طلاقت میدم؟ توام چمدون پیچ کردی به امید اینکه فردا…

رمان سکانس عاشقانه پارت 14 5 (1)

3 دیدگاه
بهار دستاش دور تن لرزونم پیچیده شد و محکم بغلم کرد و کنار گوشم گفت : _ اینجا چیکار میکنی عمر من؟ سرم رو تو سینه اش فرو کردم و با هق هق نالیدم : _ دارم خفه میشم دایی دارم نابود میشم ..این چه سرنوشتیه من چه گناهی کردم…

رمان سکانس عاشقانه پارت 13 4 (1)

2 دیدگاه
بهار همه چیز رو مو به مو تعریف کردم به جز اتفاقات داخل اتاق فقط حرفای اخرش رو با سانسور به مامان گفتم …چشماش از تعجب گرد شده بود و نمیدونست چی بگه …استغفرللی زیر لب گفت و با حرص گفت : _ چقدر یه ادم میتونه پررو باشه برگرده…

رمان سکانس عاشقانه پارت 12 0 (0)

5 دیدگاه
بهار بدون اینکه جوابم رو بده در و بست ماشین رو سریع دور زد و سوار شد ..! چاره ای نداشتم میدونستم اخرش مجبورم میکنه باهاش برم ..شماره مامان بزرگ رو گرفتم و بدون توجه به نگاهای کنجکاوش به بیرون زل زدم ..! صدای طلبکار مامان جون تو گوشم پیچید…

رمان سکانس عاشقانه پارت 11 5 (1)

6 دیدگاه
  بهار ترسیده به مامان نگاه کردم که گفت : _ برو تو اتاقت ببینم چیکار داره..! با دو خودم رو به اتاقم رسوندم و در اتاق رو قفل کردم ، گوشم رو به در چسبوندم از اون قیافه برزخی که من دیدم مطمئنم همه چیز رو فهمیده..! چند دقیقه…

رمان سکانس عاشقانه پارت 10 3 (1)

3 دیدگاه
بهار دکمه های که باز گذاشته بود تا سینه اش رو به نمایش بزار تا زیر گردنش بستم و رو به چهره عصا قورت دادش گفتم : _ بعد از طلاق که من ناموس تو نمیشم …میشیم با هم دوتا غریبه دیگه نباید تو زندگی هم دخالت کنیم که ..شاید…

رمان سکانس عاشقانه پارت 9 5 (1)

5 دیدگاه
بهار لب باز کردم مخالفت کنم که از ماشین پیاده شد و به سمت بستنی فروشی رفت..اخه نصف شب بستنی؟ کلافه سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم …! چند دقیقه از رفتنش گذشته بود چرا نمیومد؟ نگاهم رو به سمت بستنی فروشی چرخوندم …با دیدن امیرعلی و دختر پسرای…

رمان سکانس عاشقانه پارت 8 5 (1)

7 دیدگاه
بهار به نگاهای کنجکاوش لبخندی زدم : _ دنبال چی میگردی ماهگل ؟ حاضرم ده سال پیش هزار بار تکرار بشه اما اینجوری قلبم نشکنه ..احمق فرض نشم ..من تو چشماش زل زدم از ته قلبم گفتم دوست دارم اما اون تو دلش بهم خندید ، من یه احمقم که…

رمان سکانس عاشقانه پارت 7 5 (1)

1 دیدگاه
بهار با لبخند نگاهم کرد و جلو اومد .. لبای منم از خندش کش اومد ..که یک دفعه سر جا ایستاد ..ابروهاشو تو هم کشید و خیره به لبام گفت : _ خیلی پررنگ و جیغه..اصلا واسه یه زن متاهل مناسب نیست ، برو پاکش کن..! متعجب نگاهش کردم و…

رمان سکانس عاشقانه پارت 6 5 (1)

1 دیدگاه
بهار حوله کوتاه صورتی رو دورم گرفتم خداکنه خواب باشه اینطوری نبینتم ..! اروم در و باز کردم ، سرمو از لای در بیرون اوردم و نگاهی به اتاق انداختم مثل جنازه روی تخت افتاده بود و مچ دستش رو روی چشماش گذاشته بود ..! اروم اروم به سمت کمد…

رمان سکانس عاشقانه پارت 5 0 (0)

1 دیدگاه
بهار بریز و بپاش عقد که جمع شد مردا از تالار بیرون رفتن و چند نفر اومدن وسط واسه شلنگ تخته انداختن ، محکم بازوی امیرعلی و چسبیدم و کنار گوشش گفتم : _ چرا زل زدی به این انترا؟ چیه اینا بهتر از منه که داری با چشمات قورتشون…

رمان سکانس عاشقانه پارت 4 5 (1)

6 دیدگاه
  بهار بعد از رفتن مامان به امیرعلی زل زدم و با لحن طلبکارانه ای گفتم : _ چیه برو بیرون آستین تا شده اش رو باز کرد و با حرص گفت : _ یه جوری با ادم برخورد میکنن انگار بهت تجاوز کردم الانم یه بچه تو دامنته ،…

رمان سکانس عاشقانه پارت 3 1 (1)

5 دیدگاه
  بهار نگاهمو به قیافه حق به جانبش انداختم و زدم زیر خنده ، شیشه ماشین رو پایین کشیدم و سرم رو بیرون بردم .. پیشنهادش ناگهانی بود درست همون چیزی بود که میخواستم ، ولی قرار نبود خودمو سبک کنم و مثل ترشیده ای که منتظر شوهرِ نیشمو براش…

رمان سکانس عاشقانه پارت 2 5 (1)

بدون دیدگاه
  بهار پرونده رو به سمت دکتر ستاری هل دادم و گفتم : _ شانس زنده بودنش خیلی کمه دکتر ، بدون عمل هم فکر نکنم زیاد وقت داشته باشه . عینکش رو از روی چشماش برداشت و گفت : _ اگه میدونی شانس زنده بودن نداره چرا قول عمل…
رمان سکانس عاشقانه

رمان سکانس عاشقانه پارت 1 5 (1)

13 دیدگاه
  پارت 1  بهار متعجب بهم نگاه میکرد ، نگاه خیره اشو از کفشای کهنه ام گرفت و گفت : _ ببین تو برا من هیچ فرقی با بقیه طرفدارام نداری ، حالا بگو چی میخوای بگی که ده دقیقه اس وقت منو گرفتی!؟ نگاهمو از چشماش گرفتم و با…