رمان عروسک پارت 27

رمان عروسک پارت 27 5 (1)

3 دیدگاه
  با رسیدن به خونه نفس عمیقی کشیدم که از دیدش دور نموند خنده ای کرد و دستشو رو بوق فشرد از گوشه چشم تکون خوردن دست و پای روهامو دیدم و با شوق به سمتش برگشتم و نگاهش کردم پلکهاش تکون میخورد صداش زدم : -روهام؟‌مامانم؟ -هنوز خوابه! مونده…
رمان عروسک پارت 26

رمان عروسک پارت 26 5 (1)

12 دیدگاه
  سرمو معذب پایین انداختم و لب گزیدم همین مونده بود که ابراهیم بیاد و منو تو اون وضعیت ببینه اونم وقتی که شهریار از رفتنم گفته بود! -زنگ نزدی تیمسار؟ سریع سر بلند کردم و خواستم چیزی بگم که صدای خندون و معترض شهریار رو شنیدم. -بسه دیگه کافیه.…
رمان عروسک پارت 25

رمان عروسک پارت 25 5 (1)

8 دیدگاه
  همین فکرها اذیتم میکرد همین فکرها زندگیمو مسموم میکرد. همینا اجازه نمیداد که من با شهریار خوب برخورد کنم. چون مقصر تموم این جریانات اون بود. اون بود و خودخواهی هاش. -برام مهم نیست وقتی اینقدر با نفرت نگاهم میکنی چی تو فکرته. حتی اینکه تو این لحظه میتونی…
رمان عروسک پارت 24

رمان عروسک پارت 24 3 (2)

10 دیدگاه
  با چشمهای گشاد شده نگاهش کردم و گفتم : -چرا اینقدر با کینه حرف میزنی؟ گردشی به چشماش داد و گفت : -من با کینه حرف نمیزنم. تو خیلی حساسی. -تو نه شما! یه لحظه مات نگاهم کرد و بعد گفت : -همه چی دوجانبه اس. من احترامی نمیبینم.…
رمان عروسک پارت 23

رمان عروسک پارت 23 5 (1)

3 دیدگاه
  میترا مات نگاهم کرد که شهریار دو مرتبه با عصبانیت پرسید : -دارم میگم میدونی خودش چی میخواد؟ که خودش دایی میخواد یا قاب عکس بابا؟ که مامان میخواد یا زندایی؟ خونه ۵متری یا ۵۰۰متری؟؟ میدونی؟ تو چی میگی؟از طرف کی میگی؟ میترا دستی به گونه اش کشید و…
رمان عروسک پارت 22

رمان عروسک پارت 22 0 (0)

15 دیدگاه
  خانوم ستاری عصبی به پاوران گوشه دیوار تکیه داد و گفت : -همین؟! خداوندی خدا؟ من میگم الان چیکار کنم؟ مگه من رییس رستورانم؟ من خودم مدیر داخلی ام. مگه من خودم چقدر پول دارم مسعود. این کارا این اتفاقا این گندها که شماها میزنید، صاحب رستوران از چشم…
رمان عروسک پارت 21

رمان عروسک پارت 21 4.5 (2)

12 دیدگاه
  هیچ واکنشی به حرفم نشون نداد و خیلی ریلکس به کارش مشغول بود انگار نه انگار که من حرف میزدم و اون داره میشنوه. حس ادماییو داشتم که به شعورشون توهین شده که غرورشون به بدترین وجه ممکن خورد شده و هرگز نمیتونن فراموش کنن اشکهامو کنترل کردم و…
رمان عروسک پارت 20

رمان عروسک پارت 20 5 (1)

9 دیدگاه
  روهام به سمتم دوید و بغلم کرد که منم کمرمو خم کردم و سرمو روی سرش گذاشتم و محکم بغلش کردم نگاهم به شهریار خورد که ملاقه رو کنار لبش گذاشته بود و داشت مزه غذا رو میگرفت به محض خوردن یه مقدار از غذا جوری اخماشو تو هم…
رمان عروسک پارت 19

رمان عروسک پارت 19 4.5 (2)

10 دیدگاه
  -جوابی نداری؟ -تو جوابت عقلانیه؟ فکرای تو سرمو مسخره میکنی و میگی فکرای مسخره؟! مطمئنی مسخره اس؟ چیزی که تو بهش فکر نمیکنی دلیل نمیشه که مسخره باشه. -خیله خب تو که فکر میکنی چی عایدت شده؟ وقتی که روهام زندگی خوبی داره وقتی منو داره، وقتی تو رو…
رمان عروسک پارت 18

رمان عروسک پارت 18 0 (0)

12 دیدگاه
  در رو باز کرد و منو به بیرون هدایت کرد. با بیرون گذاشتن پام توجهم به نور کم سالن جلب شد. -روشن کنم؟ -نه نه. و دستمو از دستش بیرون کشیدم. یه حس موذی تو قلبم میخواست همچنان دستم تو دستش باشه اما عقلم نه. تا همینجاشم که مغلوب…
رمان عروسک پارت 17

رمان عروسک پارت 17 5 (3)

17 دیدگاه
  نفسی کشیدم و به صدای تو سرم توجهی نکردم. شهریار اروم نگاهم کرد و گفت : -من اینجام رهایش. خیله خب؟ فقط نگاهش کردم و چیزی نگفتم که اروم منو رها کرد و خطاب به بقیه گفت : -میخوام فکر کنن ما تو ماشین بودیم. یه ماشین بهم بدین.…
رمان عروسک پارت 16

رمان عروسک پارت 16 5 (2)

10 دیدگاه
  اصلا وقتی که میخواست بده چرا جاش گذاشته بود! یعنی از دادنش پشیمون شده بود؟ نگاهی به لژ کردم و هنوز هم کسی سراغم نیومده بود.. چیزی توی وجودم وسوسه ام میکرد تا برش دارم چیزی که مخالف عقلم بود؛ قلبم! قلبم عاجزانه میخواست این درخواست که حتی عنوان…
رمان عروسک پارت 15

رمان عروسک پارت 15 4.7 (3)

4 دیدگاه
  میترسیدم.. از اینکه فکر کنم چرا همچین کاریو کرده از دلیلی که پشت این حرکت بود! از پیشنهادی که میخواست بده و منی که نمیتونستم قبولش کنم. منی که باید طوری ردش میکردم که بتونم خودمو نجات بدم. اصلا…اصلا شهریار چه نیازی به ازدواج داشت؟؟! وقتی که من تمام…
رمان عروسک پارت 14

رمان عروسک پارت 14 5 (1)

10 دیدگاه
  دستمو از روی دستگیره برداشتم و سعی کردم خودمو جمع و جور کنم. میترسیدم از اینکه عصبی بشه و اتفاقی بیفته که نباید! اما نمیتونستم هم ساکت بمونم تا هرچی که دلش میخواد بگه. -اونی که میگی یه جوری ساکتش میکنی، مکثی کردم و به چشمهاش نگاه کردم که…
رمان عروسک پارت 13

رمان عروسک پارت 13 3.8 (4)

6 دیدگاه
  اخ بلندی گفتم و چشمامو بستم بستم تا واکنش میترا رو نبینم ما کم بدبختی نکشیده بودم به خاطر قبول کردن اون صیغه محرمیت و تمام بندهای ذکر شده توش، به چندتا دفتر سر زدیم. چقدر این در و اون در زده بودیم و تهش… -کثافت بیناموس… با وحشت…