1 256x300 1

رمان نبض سرنوشت پارت۲۳ 5 (3)

9 دیدگاه
شونه ای بالا میندازم . یکدفعه یادم میاد کجا دیدمش . با ذوق میگم : یادم اومد کجا دیدمت . تو مگه علی نیستی پسر عمو احمد؟ سری به تایید تکون میده و میگه : اما من شما رو به جا نیاوردم _من عسلم دختر رضا ، برادر زاده بی…

رمان نبض سرنوشت پارت۲۲ 5 (2)

14 دیدگاه
“عسل ” _ببخشید خانم . سرش رو برگردوند طرفم و گفت : جانم ؟ _ یه ماشین میخواستم واسه آلاشت _ بله ، لطفا چند لحظه بشینید بدون تشکر نشستم . حالم اصلا خوب نبود. باورم نمیشد به همین راحتی تموم شه . ولی شد ، خیلی آسون . از…
Chris Evans

رمان نبض سرنوشت پارت۲۱ 5 (2)

19 دیدگاه
امیر با دیدنم میگه : چیزی که نگفت نه ؟ درو بستم و گفتم : نه . میشه یه کمکی بهم بکنی؟ نگاهی با شاداب رد و بدل کرد و گفت : چه کمکی از دستم بر میاد ؟ _ آدرس خونه ماهان رو میخوام شاداب با تعجب میگه :…
Taylor Swift 20180104 092603 Gratomic.com

رمان نبض سرنوشت پارت۲۰ 5 (1)

9 دیدگاه
حسام دستشو رو شونم گذاشت و غمگین گفت : چقدر طول میکشه تا آروم شم؟ دستمو رو دستش گذاشتم و گفتم : بستگی به زخمت داره اینکه چقدر وخیمه وضعیتش. سخته فراموش کردن ، پس تلاش نکن ، ولی ازش درس بگیر .یاد بگیر قلبت رو دیگه ساده نبازی. چه…
یالچینتاش 2

رمان نبض سرنوشت پارت۱۹ 5 (1)

15 دیدگاه
گوشی رو قطع کردم و گذاشتمش تو کیفم. آذین رو صدا زدم و بهش گفتم میرم یکم استراحت کنم رو تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم و سعی کردم به اتفاقات این یه ماه فکر کنم . به ماهان فکر کنم به خانواده ای که از ته قلبم همشون رو…
photo 2020 07 16 20 45 41

رمان نبض سرنوشت پارت۱۸ 5 (1)

14 دیدگاه
خنده ای کرد و گفت : بابا آروم دختر تو که از من فضول تری ، بعدم مگه نگفتی خسته ای عیب نداره بعدا باهم حرف میزنیم برو فعلا استراحت کن . چپ چپ نگاش کردم که خندش شدت گرفت و گفت : خیلی بامزه میشی وقتی داری حرص میخوری.…
photo 2020 07 16 13 36 41

رمان نبض سرنوشت پارت۱۷ 5 (1)

12 دیدگاه
لبخند تلخی زد و گفت : کم نکشیدی ها نیش خندی زدم و زیر لب گفتم : الانم کم بدبختی ندارم . _ سوگل تک فرزنده؟ آب دهنمو قورت دادم و گفتم : نه یه برادر داره، الان عسلويه اس . _تا چه حد راجب منو سوگل میدونی؟ _ خیلی…
photo 2020 07 15 12 05 17

رمان نبض سرنوشت پارت۱۶ 4.5 (2)

27 دیدگاه
_ اون وقت از منم اجازه گرفتی منو آوردی اینجا؟ جوابمو نداد و به طرف آشپزخونه رفت . _ با تو بودما _ قهوه میخوری؟ وقتی سکوتمو دید برگشت سمتم و گفت : حالت بد بود خب کجا میبردمت؟ پوفی کشیدم و نشستم _ قهوه نمیخوام اگه مسکن داری برام…
photo 2020 07 13 23 55 48

رمان نبض سرنوشت پارت۱۵ 5 (1)

41 دیدگاه
ماهان لیوان رو از پیمان میگیره و سر میکشه. طولی نمیکشه که ساناز و بردیا هم میشینن و مشغول حرف زدن میشن. تمام حواسم به ماهانه . حالش بده از قیافش معلومه ولی صدام انگار تو گلوم خفه شده که بیرون نمیاد. یک حرفایی می ماند بیخ گلوی آدم ،…
photo 2020 07 13 12 49 06

رمان نبض سرنوشت پارت۱۴ 5 (1)

3 دیدگاه
اخمی میکنه و میگه : نه خیر منو امیر سه ساله همدیگرو میشناسیم این مهمونی رو هم به اجبار من میاد که اون شوهرت تنها نباشه،  گند بزنه به خودش و هممون. ناخواسته نیشخندی میزنم . هنوز با کلمه شوهر کنار نیومدم…. “ماهان” دیدی که سخــت نیسـت تنها بدون مــن…
photo 2020 07 12 13 24 39

رمان نبض سرنوشت پارت۱۳ 5 (1)

16 دیدگاه
کرایه را حساب میکنم و پیاده میشوم. نگاهم به ساختمان شیک رورویم خیره میشود. ناخوداگاه باز خاطرات به سمتم هجوم میارن. * ماهان بسه دل درد گرفتم انقدر خندیدم _ خب،  خیلی بی شعوری من دارم جدی حرف میزنم. _ باش اگه تو تونستی شرکت بزنی من شام مهمونت میکنم…
photo 2020 07 11 11 14 25

رمان نبض سرنوشت پارت ۱۲ 5 (1)

6 دیدگاه
“عسل ” با استرس نگامو به در دوختم . منشی گیج گفت : حالتون خوبه؟ سری تکون دادم و گفتم : بله ، ببخشید گفتید جلسه هیئت مدیره کی تموم میشه؟ خندید و گفت : شما همین چند دقیقه پیش پرسیدید که،  انقدر نگران نباشید سری تکون دادم و مشغول…

رمان نبض سرنوشت پارت۱۱ 5 (2)

11 دیدگاه
مریم و کنار زدم و سریع رفتم سمتشون. سوگل پوزخندی زد و گفت : ما باید از دیگران بشنویم باید پدربزرگت دعوتمون کنه زن عمو هم با همون لحن گفت : البته ایشالا خوشبخت شی صدایی از پشت سرم گفت : عسل ماهان دنبالت.. برگشتم طرف سینا که متعجب زل…
photo 2020 07 09 13 07 24

رمان نبض سرنوشت پارت۱۰ 5 (1)

7 دیدگاه
لباس رو داد دستم و گفت : برو امتحانش کن. _ نمیخواد دیگه قشنگه تو هم که پسندیدی دستشو پشت کمرم گذاشت و هولم داد_ برو دیگه چقدر حرف میزنی به اجبار لباس رو پرو کردم و گفتم مریم بیاد ببینه لبخندی از سر رضایت زد و گفت : سلیقه…
photo 2020 07 08 12 28 40

رمان نبض سرنوشت پارت۹ 5 (1)

7 دیدگاه
ولی فقط به نگاه کردن نبود .چند بار جلومو گرفت بیرون دانشگاه .ولی من رامو کج میکردم و بهش اهمیت نمیدادم. میدونستم انقدر جذاب نیستم که پسر محبوب دانشگاه دنبالم راه بی افته. به خاطر رعنا بود .همون دوستم که تو بیمارستان دیدی. رعنا دختر پر شور و شیطونی بود…