رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 154 4 (4)

2 دیدگاه
  آرش اومد نزدیک تر و بالحن غمگینی مادرش روصدا زد.. _مامان؟ _میشه اینقدر به من نگی مامان؟ والا اونقدر پیرنشدم که پسر هم سن وسال تو داشته باشم! _خیلی خب.. نمیگم.. میشه داروهاتو بخوری اگه بابا… به اینجای حرفش که رسید مکث کرد و بابغض ادامه داد: _یعنی آقا…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 153 4 (4)

3 دیدگاه
  سه روز بعد با رضایت شخصی و اجازه ی دکتر آمنه رو مرخص کردیم وآوردیم خونه.. زن بیچاره یا همش بخاطر داروهاش خواب بودیا بیدار میشد سراغ آرشی رو میگرفت که کنار دستش نشسته بود.. از سکوت و تنفری که کل خونه رو دربرگرفته بود هم چیزی نگم بهتره..…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 152 4 (4)

بدون دیدگاه
  ازتوی جیب کتش پاکت سیگار بیرون کشید و سیگاری رو روشن کرد و با مکث طولانی ادامه دا‌د: _پای زندگیم و آبروم وسط بود.. اون روزا آمنه توی برهه ی سختی از زندگی قرار گرفته بود پدر ومادرش رو باهم از دست داده بود و افسردگی شدید گرفته بود…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 151 4 (4)

بدون دیدگاه
  من توزندگیم اشتباهات زیادی کردم اما آمنه همه زندگی منه.. چرا پدرت رو شکنجه میکنی؟ _پدر؟ کدوم پدر؟ توچه پدری درحق من کردی؟ مادربچه ی تو همون زنیکه ی خرابه و بچه ات همون حرومزاده اس که ادعا میکنن تو پدرشی! شکنجه ات میکنم؟ مگه دروغ میگم که شکنجه…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 150 3.7 (3)

3 دیدگاه
  اونقدرآروم گفته بود که فکرمیکنم فقط من که کنارش ایستاده بودم شنیدم.. _ارسلان منه؟ پس چرا اینقدر پیرشده؟؟ قطره اشکم روی گونه ام چکید.. مطمئن شدم فراموشی گرفته.. اومد کنار تختش روی موهاشو بوسه زد و اومد چیزی بگه که آرش گفت: _تقصیر توبود.. همش تقصیر توبود بابا… ارسلان…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 149 5 (2)

4 دیدگاه
  _هیس.. هیچی نگو.. دیگه نمیخوام ادامه بدی.. تاجایی که لازم بود رو شنیدم.. بقیه اش وقتش که شد خودت همه چی رو بهم میگی.. باورت کردم.. میدونم اگه مجبور نبودی تا الان همه چی رو گفته بودی.. صبرمیکنم وقتش که شد خودت واسم تعریف کنی.. اما.. اما قول بده…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 148 4 (4)

1 دیدگاه
  به ظاهر و نمای ساختگی زندگی آدما نگاه نکن.. روزگار هیچوقت با من خوب تا نکرد سارا.. ماشین گرون قیمت.. خونه وکارخونه داشتم اما زندگی نمیکردم.. من از زندگی فقط گذروندن وقت رو یادگرفته بودم.. خوشبختی رو توی پول خرج کردن و شکستن قلب کسایی که میومدن تو زندگیم…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 147 4 (4)

2 دیدگاه
  باهم رابطه ج*ن*س. ی و ماچ وبوسه نداشتین؟ که داشتین! هرروز باهم بیرون و تفریح نداشتین؟ که داشتین! عاشقت نیست؟ که هست! باهمم که میخواستین ازدواج کنین و از ایران برین.. دیگه چی موند از یه رابطه ی دونفره؟ _اینارو ازکجا درمیاری؟ _هیچکدومو نمیتونی انکارکنی چون هم عکس های…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 146 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  بی اراده دستمو کشیدم و همزمان شونه ای بالا انداختم وگفتم: _حوصله ام سررفته.. خوابم گرفته! _میخوای برسونمت خونه عشقم؟ خبری شد بهت زنگ میزنم! _نه بابا.. نمیتونم حتی از این محوطه دور بشم چه برسه به اینکه برم خونه! تا آمنه جونو نبینم تکون نمیخورم! _هنوز که خبری…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 145 4 (4)

2 دیدگاه
  _اینجوری نگو آرش.. موافقت خانواده ها واسه من خیلی مهمه و جز یکی از واجبات زندگی منه.. من دلم میخواد خانواده و جمع صمیمی داشته باشیم.. دلم نمیخواد توزندگیم هیچ کینه و دلخوری وجود داشته باشه وتوی هر زندگی خانواده نقش خیلی مهمی داره.. واسه همونم اجازه ی پدرومادرها…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 144 5 (3)

6 دیدگاه
  _سارا؟؟؟؟ باصدای آرش فورا اشک هامو پاک کردم جفتمون به سمتش برگشتیم .. ارسلان_ اومدی پسرم؟ دیدی مامانتو‌؟ حالش خوبه؟ اما آرش درحالی که به من نگاه میکرد و اخم هاش توهم رفته بود، بی توجه به سوال باباش گفت: _چی شده سارا؟ چرا گریه کردی؟ _چیزی نیست.. داشتم..…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 143 4 (4)

10 دیدگاه
  _چیکار کردی؟ مسخره کردی منو؟ چرا جلو بابات دستمو میگیری؟ قرارما چی بود؟ مگه قرار نبود رابطمون یه مدت مخفی بمونه؟ آلزامیر داری؟ قرارمون یادت رفت؟ _آلزامیر ندارم عزیزم قرارمونم یادم هست اما فکرمیکنم تو حافظه ی خوبی نداری! قرارما چی بود؟ مگه قرار نبود تا وقتی مامانم خوب…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 142 4 (4)

20 دیدگاه
  عاقل اندرسفیهانه نگاهش کردم و ازترس اینکه دوباره قطع بشه گوشی رو گرفتم و جواب دادم: _الو سلام! منتظر شنیدن صدای پریشان یا غمگین وحتی گریان ارسلان بودم اما ارسلان باصدایی که خوشحالی توش موج میزد جواب سلامم رو داد وگفت: _دخترم آرش بیداره؟ میخوام باهاش حرف بزنم! گوشی…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 141 5 (2)

6 دیدگاه
  _من نگفتم چیزی رو حذف کنی.. نخواستم گذشته ات رو حذف کنی اما خوش ندارم اسم اون یارو رو توی زبونت بیاری.. _اون یارویی که میگی احیانا نامزد سابق من نبوده؟ _ببینم؟ توچه اصراری داری که مدام یادآوری کنی کی چی بوده وچیکاراکرده؟ هان؟ _اصرار میکنم چون نمیتونم پاک…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 140 3.7 (3)

11 دیدگاه
  نیم ساعت همونطوری توی اتاق نشستم وبه گندی که زده بودم فکرمیکردم.. باید برای آرش توضیح میدادم.. تحمل قهرش رو نداشتم.. نباید میذاشتم باخودش فکرهای اشتباه بکنه ازجام بلندشدم.. موهامو دم اسبی بالای سرم محکم بستم و با چندتا نفس عمیق رفتم بیرون.. دراتاقش بسته بود اما صدای موزیک…