رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 124 5 (2)

1 دیدگاه
  بی خیال شونه ای بالا انداخت وگفت؛ _حالم که خوبه.. صورتمم شاید بخاطر عصبانیته! _سرفه هات چی؟ اونم عصبیه؟ تغییر مسیربده میریم دکتر! دستمو گرفت و روشو بوسه ای زد وگفت: _نگران نباش عشقم بخدا من حالم خوبه.. کسرخواب دارم یه کم بخوابم اوکی میشه! دستم توی دستش آتش…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 123 3.7 (3)

8 دیدگاه
  _میشه بگی این کارهات چه معنی داره؟ واسه چی اومدی اینجا؟ واقعا درک کردن شرایط من اونقدر سخت و غیرقابل فهمه واست؟ _درست حرف بزن ببینم.. حواسم بود پسر بچه تازه کار که نیستم خرابکاری کنم وبیگدار به آب بزنم! _آقای عاقل و حرفه ای.. اگه بابام بود و…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 122 3 (2)

8 دیدگاه
  بابا_ شرایطش مهم نیست.. مهم تصمیمیه که گرفته شده.. این همه پرستار وآدم بیکار تواین شهر ریخته مطمئن باش تاحالا جایگزین پیدا کردن و تمومم شده! آب دهنموبا صدا قورت دادم و اومدم بگم پیدا نشده که مامان گفت: _انگار پیدا نکردن مرده صبح زود زنگ زده خواهش و…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 121 3.3 (3)

11 دیدگاه
  باحرف سارگل خیالم راحت شدو نفس ‌آسوده ای کشیدم… _آهان آره راست میگی.. خودمم نمیدونم چی دارم میگم.. انگار هنوز کامل بیدارنشدم.. گیج میزنم.. مامان_ برو یه کم آب به سر و روت بزن منم ناهارت رو واست گرم کنم.. باشنیدن کلمه ی ناهار مغزم جرقه زد.. قرار بود…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 120 5 (2)

7 دیدگاه
  ساعت پنج صبح شد که سارگل بالاخره رضایت داد بخوابیم.. توی تختم دراز کشیده بودم.. داشتم صدای بارون رو گوش میکردم و به حرف های آرش فکرمیکردم که صدای اسمس گوشیم بلندشد.. باتعجب به ساعت که پنج ونیم صبح رونشون میداد نگاه کردم.. زیرلب بسم الله گفتم و گوشیمو…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 119 5 (2)

8 دیدگاه
  سارگل هم متوجهم شد.. ازجاش بلند شد و نفس حبس شده اش رو آزادکرد وگفت؛ _اووف آجی.. خداروشکر اومدی.. داشتم از استرس غش میکردم.. رفتم گونه اش بوسیدم و مثل خودش آهسته گفتم: _مرسی دردت بجونم.. جبران میکنم! _خدانکنه.. چی شد؟ چی میخواست؟ چی گفتین؟ دستشو گرفتم وهمزمان به…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 118 3.3 (3)

6 دیدگاه
  باصدای زنگ گوشیم ازش جداشدم وترسیده به شماره ی سارگل نگاه کردم.. _سارگله.. حتما بیدارشدن.. من باید برم.. برعکس من که هول کرده بودم با آرامش گفت: _خیلی خب آروم باش.. نترس.. زنگ سارگل ادامه دار بود و این یعنی کارم داره.. جواب دادم: _جانم سارگل؟ _کجایی آجی؟ خیلی…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 117 3 (2)

10 دیدگاه
  _واسم مهم نیست… من بهش گفته بودم عشقی درکارنیست.. قرارما عشق نبود.. به من ربطی نداره که اون چه حسی داره! _کاری به ربطش ندارم مهم اینه که اون دوستت داره و اینطور که پیداست قرار نیست فعلا ازش جدا بشی! _ساراجان.. قربونت برم.. قرارما رو یه قرار کاری…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 116 3.7 (3)

7 دیدگاه
  دستی که برای سکوت بالا برده بودم رو بوسید وگفت: _هرچی توبگی.. اما این همه من از علاقه ام گفتم و هنوز نمیدونم توهم منو دوست داری یانه! دستمو ازدستش کشیدم و گفتم: _بعداز اینکه رابطه ات کاملا با نسیم تموم شد بهت میگم… من باید برگردم خونه اگه…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 115 3.7 (3)

7 دیدگاه
  باشنیدن حرفش قلبم و مغزم باهم ازکار افتادن… حس کردم قلبم دیگه نمیزنه و تو هوام… _چ.. چی؟ _دوستت دارم… _تو… تو.. چی داری میگی؟ دستمو گرفت و روی قلبش گذاشت… _دارم میگم این لعنتی فقط واسه تو میزنه! وقت عاشق شدنم نبود.. نمیخواستم عاشق بشم اما وقتی به…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 114 3.7 (3)

14 دیدگاه
  درماشین روبازکردم صندلی جلو نشستم.. _حداقل برو جلوتر وایسا جلوی خونه شرمیشه! بدون حرف ماشینوروشن کرد و رفت سرکوچه نگهداشت ودوباره ماشینو خاموش کرد! کامل به طرفش برگشتم و باحرص گفتم: _چی میخوای؟ واسه چی اومدی؟ اما آرش بدون حرف فقط نگاهم میکرد.. توی سکوت چشم هاش روی اجزای…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 113 3.3 (3)

16 دیدگاه
  آهسته پنجره رو بستم و برگشتم توی اتاق… حالا چه خاکی توسرم بریزم.. این پسره دیونه اس.. معلوم نیست چی ازجونم میخواد… یه لحظه به ذهنم رسید به نسیم خبر بدم اما پشیمون شدم.. اومدم به ارسلآن زنگ بزنم اما هرکاری کردم اون هم نتونستم.. یه جورایی ته دلم…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 112 3.3 (3)

12 دیدگاه
  سارگل پنجره رو بست ودرحالی که دلش به رحم اومده بود با التماس گفت: _آجی توروخدا گوشیتو روشن کن شاید کار واجبی باهات داشته باشه گناه داره! _خیلی خب برو حواست به مامان اینا باشه بیرون رو بپا کسی نیاد من ببینم این روانی چی میخواد ازجونم! باشه ای…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 111 3.7 (3)

6 دیدگاه
  مثل خودش سرمو سمتش کج کردم و آهسته گفتم: _چرا؟ چی شده؟ _فکرکنم همون پسره که اون شب اومده بود اینجاست! _چی؟؟؟؟؟ آرش؟ مطمئنی؟ _هیس بابا تابلو نکن.. ماشینش جلو دره! بابا_ چیزی شده دخترا؟ مامان_ سارگل باز تو روی دسته مبل کوفتی نشستی؟ سارگل بلند شد و گفت:…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 110 3 (2)

6 دیدگاه
  تا به خیابون اصلی رسیدم هزارتا صلوات فرستادم که آرش یه دفعه جلوی راهم سبزنشه.. تاکسی گرفتم وهمین که سوار تاکسی شدم ماشین آرش رودیدم که پیچید توی کوچه! پوزخند پرازنفرتی روی لبم نقش بست… _بگرد آرش خان.. حالا برو و هرچقدر که میخوای دنبالم بگرد! شماره ی گیسو…