رمان آرزوی عروسک پارت 79
صبح بااسترس ودلشوره ی بدی از خواب بیدارشدم .. یعنی اگه بگم تموم مدت درحال دیدن کابوس بودم دروغ نگفتم.. توی جام نشستم و زیرلب زمزمه کردم: _حالا من با چه رویی تو چشم های آرش نگاه کنم ای خدا! ساعت نزدیک به ۹ صبح بود وبیشتر از اون نمیتونستم توی اتاق بمونم! اجبارا دستی به سر وروم کشیدم