رمان ترمیم Archives - صفحه 4 از 5 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان ترمیم

رمان ترمیم پارت 18

  نگاهش را به من نمی‌دهد. نیلی را بغل گرفته است. چانه‌اش را می‌گیرم تا به صورتم نگاه کند. این میزان از دست‌کم گرفتن خود از او بعید است. _ گلی! نیلی رو می‌آرم که تو مشغول باشی، وقتی حوصله‌ت سر رفت. که نیازی نباشه با یه مشت خاله‌زنک دم‌خور بشی… از خدامه دورت نگردن… تو با من داری می‌آی

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 17

رمان ترمیم پارت 17

_ مهراد امشب کی دعوته؟ سعی می‌کنم مهگل بیدار نشود‌. من‌هم دلم کمی استراحت می‌خواهد. _ نه سلامی، نه علیکی… بهادر‌خان، با نوکر بابات که حرف نمی‌زنی داداش من. حتی خنده‌های او هم سرحالم نمی‌آورد. صدای کارگرها می‌آید، او سر ساختمان است. _ خسته‌م… دارم می‌رم خونه، شاید یکم بتونم کپهٔ مرگم‌و بذارم. _ خب این‌قدر از خودت کار نکش

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 16

رمان ترمیم پارت 16

_ نه، توقع ندارم ازت کاری کنی، فقط در این‌حد که نبودم، از گرسنگی تلف نشی کافیه… اون‌جا ماشین ظرف‌شویی هست، این‌جا هر غذایی رو می‌تونی سفارش بدی، همه می‌شناسن بعداً حساب می‌کنم. پس خیالت راحت. ظرف‌ها را در ماشین می‌چیند، یک همکاری در سکوت. مسعود هیچ‌وقت حتی یک لیوان را آب نزد، شاید هزینهٔ زندگی در خانه او همان

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 15

رمان ترمیم پارت 15

  _ به‌کلی یادم رفته اونا رو… چه خبر از اوضاع. می‌خندد. عباس برای من فقط عباس نیست، او مأمن امن دوران نوجوانی‌ام در زندان بود. من با تمام قلدری‌ام در بیرون، از پس قلدرهای آن‌جا برنمی‌آمدم و کتک کم‌ترین آسیبی بود که می‌توانستم انتظار داشته باشم. عباس یکی از قدیمی‌ها بود که از سن کم در آن‌جا بود. وقتی

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 14

رمان ترمیم پارت 14

  یک کت تک آبی روشن با سرشانه‌های چرم مشکی و یک بلوز سورمه‌ای و شلوار کتان کرم‌رنگ. این اولین‌بار است به ظاهر او دقت می‌کنم. بهادر افخم واقعاً خوش‌ظاهر است. _ گلی، اگر نمی‌خواستم بریم جایی، الان از پس گردنت گرفته بودم تا خونه می‌کشوندمت هیچ؛ چندتا کمربندم می‌خوردی. ابروهایم بالا می‌پرد. ظاهرش جدی است، پس چرا حس می‌کنم

ادامه مطلب ...

رمان ترمیم پارت 13

  نزدیک‌ترین رستورانی که می‌شناسم را انتخاب می‌کنم. یک رستوران سنتی و بسیار مجلل که من عاشق کباب‌ها و دیزی آن هستم و مدیرش را می‌شناسم. شماره‌اش را می‌گیرم، هرچند این ساعت عموماً شلوغ نیست. با دومین بوق، منصورخان، صاحب رستوران برمی‌دارد. – نگو که اشتباه گرفتی افخم، اصلاً شوکه شدم بدجور. مهگل چشم بسته و تکیه داده است. –

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 12

رمان ترمیم پارت 12

  اشاره می‌کند نزدیکش بروم، می‌خواهم بیش‌تر بپرسم که بازهم تکه‌ای از آن‌چه صبحانه‌یمان است را، در دهانم فرومی‌کند. نمی‌دانم چه‌قدر طول می‌کشد که ظرف خالی روی میز می‌ماند و من با دهان پری از حجم طعم‌ها، که هیچ‌کدام شبیه خاطراتم نیست. – خب، این از این… دیرت می‌شه. من موتور آوردم صبح که سریع‌تر برسونمت. خودمم کلی کار دارم.

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 11

رمان ترمیم پارت 11

  با آن چنگال در دست و پیش‌بند، با این تحکم کلام، کمی خنده‌دار به‌نظر می‌رسد. _ من برنامه‌ی زندگی خودم‌و دارم بهادر. به کت‌وکول تو کاری ندارم. نکنه فکر کردی می‌شینم منتظر دوست‌پسرم، با آغوش باز هرروز، که بیای و دلی از عزا دربیاری؟ نگاهش سخت می‌شود و ابروهایش درهم. او را عصبانی کرده‌ام. _ من دشمنت نیستم مهگل.

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 10

رمان ترمیم پارت 10

***مهگل حس می‌کنم تمام مغزم از سرب سرد و سنگین تشکیل شده است، دهانم تلخ و زبانم سِر است و سنگین. حس می‌کنم چشمانم پر از شن شده و نفسم به‌سختی بالا می‌آید و یک بوی بد که همه‌جا حس می‌شود. کم‌کم اتفاقات دیشب به ذهنم هجوم می‌آورند که بیش‌تر باعث درد می‌شود؛ گویا خاطرات از رگ‌های مغزی رد می‌شود.

ادامه مطلب ...

رمان ترمیم پارت 9

تابه‌حال با چنین شرایطی مواجه نشده‌ام، دلم می‌خواهد تمام تنش را زیر مشت و لگد بگیرم تا خنده از روی لب‌هایش برود، اما واقعاً حریف او نمی‌شوم. _ حرص نخور. مقصر خودتی که اون روی آدم‌و سگی می‌کنی با کلفت بارکردنت. به‌سمت حمام می‌رود، اما هم‌چنان ریز می‌خندد. _ من می‌رم خونه‌ی خودم. گربه‌ها رو بعداً بیار. قبل‌از آن‌که در

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 8

رمان ترمیم پارت 8

  _ اون خطای رو پاهات کار ایناست؟ یه لباس بهتر بپوش، خط نندازن. نگاهی بی‌خیال می‌اندازد. _ ولشون کن، چهارتا خطه… یه فکری به‌حال گونه‌ت کن، کبود شده. دو ضربه در یک روز… به‌سمت تراس می‌رود و گربه‌ها وسط سالن، با یک جفت جوراب گوله‌شده که برایشان پرت می‌کند بازی می‌کنند. با یک لیوان نسکافه و اب به او

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 7

رمان ترمیم پارت 7

  هم‌زمان که دستش به دستگیره می‌رسد، صدای درزدن می‌آید. می‌دانم خدمه‌ی هتل است که بسته‌ی من را آورده. از یاد‌آوری آن و عکس‌العمل مهگل، احساس شوق دارم و برای زودتررفتن از هتل، مشتاق‌تر می‌شوم. ماشین را به پارکینگ آپارتمان مهگل می‌برم. می‌دانم او در خانه است. صدای متناوب میومیو از درون جعبه، زیادی بلند است، خیلی‌وقت است منتظر این

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 6

رمان ترمیم پارت 6

  از این‌همه دستور و نگرانی بی‌مورد کلافه می‌شوم و با لحن تندی جواب او را می‌دهم. _ جناب افخم، برای بار چندم، من زنت و دوست‌دخترت نیستم. اینا کارای شخصی منه. بدون تو هم انجام می‌دم. او هم متعاقباً با لحن تندتری می‌گوید: _ شانس آوردی زن و دوست‌دخترم نیستی، فقط دوست‌می. ازت نمی‌ترسم مهگل ساریخانی، پس برای من

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 5

رمان ترمیم پارت 5

    اگر می‌خواهد به زندگی او گند بزنم، به‌درک. من چیزی برای از دست‌دادن ندارم. لبخند می‌زند، واقعی. پایین‌تر از چشمش، روی گونه خط می‌افتد. جای عجیبی برای یک چال روی صورت است. _ من فقط دوستی و هم‌صحبتی می‌خوام، وقت گذروندن. اونم زیاد نیست. من مرد پرمشغله‌ای هستم… تو بگو از شرایطت. شرایط؟ مشغله؟ من او را درک

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 4

رمان ترمیم پارت 4

  حالا او این‌جاست. توی آپارتمان و در حمام خانه‌ی من. خیالم را با زبان تلخش راحت کرده که حالش خوب است؛ اما اکنون چیزهایی می‌دانم که او را بیش‌تر از هروقتی، برایم شبیه علامت سؤال کرده است. _ ممنون. حموم گرم و خوبی دارین، حالم‌و بهتر کرد. دو لیوان چای داغ، شاید چیزی باشد که او الآن نیاز دارد.

ادامه مطلب ...