758502758 samatak com scaled

رمان خلسه پارت ۳۵ 3.7 (3)

47 دیدگاه
رمان خلسه: ۹۵پارت سوار ماشین وی آی پی فرودگاه شدیم و وقتی راننده مقابل باغ پیاده مان کرد به هم نگاه کردیم و لبخند تلخی زدیم و هیجان را در چشمان او هم دیدم. مقابل در آهنی بزرگی ایستاده بودیم که آنسویش خانه و باغی بود که پر از کودکی…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۲ ۲۲ ۰۳ ۵۷ ۴۴ 1

رمان خلسه پارت ۳۴ 4 (2)

41 دیدگاه
رمان خلسه: ۹۱پارت عاشقش بودم خدایا… میتوانستم برایش بمیرم! چه بود این حجم دوست داشتن دیوانه وار؟! وقتی ۱۴ سالم بود یکبار دستانم را به آسمان بلند کرده و با گریه گفته بودم “خدایا ما را برای هم بخواه” و بعد از گم کردنش قطع امید کردم از تعلق داشتن…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۳ ۳۱ ۲۲ ۴۴ ۲۴

رمان خلسه پارت ۳۳ 5 (2)

59 دیدگاه
رمان خلسه: ۸۸پارت با بیحوصلگی به معراج و پریا نگاه کردم ولی معراج بیشتر از ۳۰ ثانیه نرقصید و سریع دست دختر را رها کرد و مقابلش خم شد و تشکر کرد. دختر بیچاره تعجب کرد از کوتاهی رقص ولی به رویش نیاورد و او هم لبخندی زورکی زد و…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۲ ۲۲ ۰۳ ۵۷ ۴۴ 1

رمان خلسه پارت ۳۲ 4 (2)

53 دیدگاه
رمان خلسه: ۸۳پارت نمیخواستم فرصت داشته باشد برای کنسل کردن سفر. باید میگفتم خواهم آمد که بیخیال شود و صبح موقع راه افتادنِ همه، بگویم حالم خوب نیست تا مجبور به رفتن شوند. _باشه _خوبه، استراحت کن پس. گوشیتم روشن کن چقدر هیجان و شوق داشتم برای مسافرت با معراج…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۲ ۲۲ ۰۳ ۵۷ ۴۴ 1

رمان خلسه پارت ۳۱ 5 (1)

63 دیدگاه
رمان خلسه: ۷۹پارت رسوایی بدی بود و از استرس ناخنم را در گوشت انگشتم فرو بردم. _مبینا شوخی میکنه شایدم یادش رفته حافظه ش خوب نیست مبینا با خنده نگاهم کرد و گفت _الان دیگه مخفی نکن مارال، اونوقتا بچه بودیم و تو غرور خرکی داشتی و نمیخواستی داداشم بفهمه…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۲ ۲۲ ۰۳ ۵۷ ۴۴ 1

رمان خلسه پارت ۳۰ 5 (1)

74 دیدگاه
رمان خلسه: ۷۵پارت در کمال تعجبم در طول مسیر معراج چشم روی هم نگذاشت و برخلاف آنکه گفته بود تا تهران خواهد خوابید بیدار ماند و از هر دری حرف زدیم. راه تقریبا نصف شده بود که او پشت رل نشست و تا تهران راند. با لذت به ژست رانندگی…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۲ ۲۲ ۰۳ ۵۷ ۴۴ 1

رمان خلسه پارت ۲۹ 5 (1)

137 دیدگاه
معراج بعد از سیزده سال، بالاخره دیدمش… مارال! عشق اول، آرزوی محال، یار ممنوعه… همانی که بوسه ی تصادفی اش بعد از گذشت سالها و تجربه ی بوسه های گوناگون هنوز هم شیرین ترین بود و از یادم نرفته بود. دختری عاصی که هرگز مال من نشد ولی نسبت به…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۲ ۲۲ ۰۳ ۵۷ ۴۴ 1

رمان خلسه پارت ۲۸ 5 (1)

38 دیدگاه
با تعجب نگاهش کردم و گفتم _چطور میتونستم پیدات کنم؟ سرش را برگرداند و از شیشه بیرون را نگاه کرد و گفت _بیخیال، دیگه مهم نیست انگار از من دلگیر بود و من نمیتوانستم بفهمم چرا… چرا فکر میکرد که من میتوانستم پیدایش کنم در حالیکه خودش دیده بود پدرم…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۲ ۲۲ ۰۳ ۵۷ ۴۴ 1

رمان خلسه پارت ۲۷ 5 (1)

43 دیدگاه
  مجنون هم انقدر غرق مشکلات و خستگی پول درآورن میشه که دیگه مثل سابق رغبتی به زل زدن به لبای زیبای یار نداره… ولی از همه مهمتر حفظ اخلاق و رفتار خوبه که اگه طرفین با وجود فقر و مشکلات بتونن خوب باقی بمونن که فبهاالمراد… ولی اگه اخلاقشون…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۲ ۲۲ ۰۳ ۵۷ ۴۴ 1

رمان خلسه پارت ۲۶ 5 (1)

59 دیدگاه
۶۸پارت و فقط نگاهش کردم و با صدایی که احتمالا از آن حجم هیجان و خوشبختی میلرزید گفتم _باشه… امشب میریم _خوبه… الان چیکاره ای؟ ناهار خوردی اصلا؟ از اینکه هنوز هم رهایم نمیکرد کم مانده بود از خوشی اوردوز شوم. _باید برم قهوه رو بگیرم، ناهار هم نخوردم هنوز…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۲ ۲۲ ۰۳ ۵۷ ۴۴ 1

رمان خلسه پارت ۲۵ 3.7 (3)

58 دیدگاه
  کمی برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم… مرد تازه واردی که دوره اش کرده بودند پشتش به من بود. آنقدر نزدیکم بود که بوی خوش ادکلن گرانقیمتش مشامم را پر کرد. با یکی از پسرها دست داد و من خال روی گردنش را دیدم! خون در رگهایم یخ…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۲ ۲۲ ۰۳ ۵۷ ۴۴ 1

رمان خلسه پارت ۲۴ 5 (2)

67 دیدگاه
  ظهر بود و آفتاب با سخاوت تمام به شهر میتابید که مارال مقابل خانه ی سابقشان ماشین را پارک کرد و عینک آفتابی اش را از چشم برداشت. چشمانش از بیخوابی شب گذشته متورم بود و سردرد داشت. اوایل شب خواب معراج را دیده بود و بقدری واقعی و…
IMG 20211226 084326 097

رمان خلسه پارت ۲۳ 5 (1)

28 دیدگاه
  با نزدیک شدن به ورودی تبریز و دیدن چراغهای روشن شهر از دور، حواسش از گذشته به شهر زادگاهش معطوف شد. اگر میتوانست به گذشته بازگردد هرگز پیشنهاد پدرش را برای فروش باغ و رفتن به تهران قبول نمیکرد. تبریز شهر آرامگاه مادرش، و عاشقی هایش برای معراج بود.…
IMG 20211226 084326 097

رمان خلسه پارت ۲۲ 5 (1)

10 دیدگاه
  پنج ماه از نامزدی با محسن گذشته بود که تصمیم گرفتم برای اولین بار برای زندگی ام کاری کنم. هرگز به معراج نگفتم که دوستش داشتم… مقابل اصرار پدرم برای ازدواج ایستادگی نکردم… ولی دیگر وقتش بود که برای زندگی خودم کاری بکنم. من با محسن نمیتوانستم و با…
IMG 20211226 084326 097

رمان خلسه پارت ۲۱ 5 (1)

20 دیدگاه
  بوسه ی محسن یک بوسه ی واقعی بود و لبهایش را گرم و با احساس روی لبهایم فشرد… ولی حتی یک هزارم آن حسی که از برخورد تصادفی لبهایمان با معراج در قلبم جوشیده بود از بوسه ی محسن نداشتم. شاید شش سال تنها و بدون عشق و هیجان…