رمان دلارای پارت 335
_ آشنا میشی ساینا موهای بلندش را پشت گوشش زد و آه کشید _ باعث افتخاره آلپارسلان! _ رواعصابش نرو _ باور کنم دوستش داری؟! _ رو اعصابش بری میره رو اعصاب من! منم کم طاقت … یهو دیدی زدم زیر این پروژه و طراح عوض کردم ساینا با پوزخند نگاهش کرد نگاهش پر از تاسف بود ارسلان اما