رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 74 2.7 (3)

38 دیدگاه
از هامون دل کندم و داخل دفتر پرستاری رفتم و پرستاری صدا زدم تا به وضعیت هامون رسیدگی کنند. خودمم بدون توجه بهش به خونه رفتم؛ پس بود عذاداری برای هامونی که نمرده! من بخاطر یه تب کردن هامون می‌مردم چه برسه به این تیراندازی و تیری که هامون خورده…
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 73 3 (2)

26 دیدگاه
    با تکون ریزی که پرستار به شونه‌ام داد لبخند زدم و نگاهش کردم: – مرسی عزیزم! چشم حتما میرم میشه برم ببینمش؟! خواهش می‌کنم.   به نشونه نه سر تکون داد و نگران نگاهم کرد: – می‌دونی شوهرت توی بخش عمومی نیست که همین جوری ملاقاتش کنی خطر…
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 72 5 (2)

22 دیدگاه
  با صدای شلیک گلوله نفس توی سینه ام حبس شد و هامون هم جا خورده حرفش و قطع کرد. همون موقع شیشه پنجره شکست؛ نمی‌دونم چه خبر بود؟ خسته بودم داشتم از تعجب غش می‌کردم مگه چقدر ظرفیت داشتم؟! مگه چقدر توان داشتم. هامون راست می‌گفت من حق نداشتم…
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 71 3.7 (3)

26 دیدگاه
  لبخندی پهنی روی صورتم نشست و بلند شدم؛ سریع آب و جلوی هامون گرفتم و هامون که با صدای پام متوجه اومدنم شده بود سعی کرد بلند شه که دستم و روی تن زخمیش گذاشتم و سَر تکون دادم. – تکون نخور بگو من چی کار کنم انجامش می‌دم.…
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 70 3 (2)

12 دیدگاه
  چند قدم با تلاش طی کردم و دست یکی از مردا که آماده فرود اومدن روی شکم هامون بود و گرفتم و با اشک داد زدم: – تورو جون هر کی دوست داری ولش کن! برو… برو به علی بگو هر کاری بگه می‌کنم. هامون به سختی لب باز…
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 69 3.3 (3)

15 دیدگاه
  چشمای پر از اشک و ناتوانم تار میدید ولی دیدم نیشخند اون اشغال و! نیشخند علی و دیدم و باغم چشمام و بستم که صدای نکره اش به گوشم رسید. – تا وقتی که تصمیم بگیری از این مرتیکه طلاق بگیری یا نه همین جا میمونی! همین؟ منظورش چی…
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 68 1 (1)

50 دیدگاه
    – چرا اومدی اینجا؟! نباید می‌اومدی نباید برای یه کصافت زندگیت و خطر می‌نداختی! نباید!     از حرفای بی سر و تهش سر در نمی‌آوردم ولی دلیل این که جونم و به خطر انداخته بودم و اومدم بودم دنبالش و خوب می‌دونستم! من نمی‌تونم تحمل کنم که…
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 67 3 (2)

31 دیدگاه
  خواستم سمت اتاق خودمون برم که گوشیم زنگ خورد خسته سمت گوشیم رفتم و خواستم جواب بدم که شماره ناشناس بود؛ برای همین کمی تردید داشتم که شماره ناشناس رو جواب بدم؟ آخر دل به دریا زدم و خواستم ایکون سبز و بزنم که زنگ خوردن گوشی متوقف شد!…
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 66 3.7 (3)

28 دیدگاه
– من نگرانتم ساغر؛ ممکنه الان فکر خوبی درباره ام نکنی ولی من «مادرم!». فکر کردی خیلی خوشحالم که با هامون ازدواج کردی؟ نه من دلم می‌خواست دخترم با کسی که عاشقشه ازدواج کنه نه…! نه یه مرد زن دار! نه هامون! اشکی از که گوشه چشمم چکید و پاک…
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 65 4 (4)

23 دیدگاه
    پوفی کشید و دستی لای موهاش کشید انگار مامان و دید که نفسش و محکم بیرون داد و لب زد: – سلام! ببخشید حواسم نبود شما اینجایین. خوب هستین؟!   مامان بلند شد و مودبانه سلام کرد. هامون داخل اتاق مشترکمون رفت و منم دنبالش رفتم.   به…
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 64 3 (2)

24 دیدگاه
    باید قوی میموندم و تصمیم می‌گرفتم که هامون و تقدیم زنش کنم یا نه! صد در صد می‌دونستم که هامون مال من نیست ولی وقتی عاشقش شده بودم باید برای خودم می‌کردمش وقتی قلبم و دادم بهش نمی‌خواستم حسم یک طرفه باشه.   درواقع باید یک کاری می‌کردم…
رمان عشق تعصب

رمان صیغه استاد پارت 63 3.7 (3)

21 دیدگاه
نفسم و با بغضی که بیخ گلوم بود بیرون دادم و به این فکر کردم که کاش هیچ وقت هامونی وجود نداشت! هیچ وقت نمی‌دیدمش و عاشقش نمی‌شدم. این جوری کمتر قلبم می‌شکست. قطره اشک ناخواسته ام و از روی گونه ام پاک کردم و خواستم برم دوباره سری به…
رمان صیغه استاد پارت 62

رمان صیغه استاد پارت 62 2.3 (3)

11 دیدگاه
بازم باید سکوت می‌کردم؟ یا بهش می‌گفتم دوسش دارم؟! مگه نمی‌گفتن اگه عاشقی باید به طرفت بگی؟ که بعد پشیمون نشی؟ چرا من دلش و نداشتم؟ باید بهش می‌گفتم یا نه؟ اگه پسم می‌زد چی؟ ممکن بود حتی من و از خونش پرت کنه بیرون! آره چرا باید من و…
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 61 2.7 (3)

6 دیدگاه
  نفسش و عمیق و آه مانند بیرون داد و از با سری زیر افتاده از آشپزخونه بیرون رفت.  نگاه عمیقی به در اتاق که هامون رفت انداختم و شروع کردم به آشپزی کردن.   پلو مرغ و که آماده کردم خودمم از آشپزخانه بیرون رفتم و توی پذیرایی نشستم؛…
رمان صیغه استاد پارت 60

رمان صیغه استاد پارت 60 3.7 (3)

10 دیدگاه
  هامون فقط ناباور نگاهم می‌کرد؛ حقم داشت تا حالا من و اینجوری ندیده بود حس می‌کردم تب دارم شاید این حرفامم هذیون بود سرم وحشتناک درد می‌کرد. و باز هم خسته بودم؛ مریض شده بودم انگار! هامون دستش و روی پیشونی پر از عرقم گذاشت. – حالت اصلا خوب…