رمان صیغه استاد پارت 59

رمان صیغه استاد پارت 59 3.8 (4)

15 دیدگاه
  – کرم میریزی باید منتظر عواقبشم باشی خانوم کوچولو! – چی میگی تو؟! چه کرمی؟ نخیر حوصله ام سر رفته بود فقط می‌خواستم یکم حوصلم جا بیاد همین! دستتم بردار. طلبکار گفتم و بهش اخم کردم ولی هامون انگار به مزاقش خوش اومده بود که بلند بلند خندید و…
رمان صیغه استاد پارت 58

رمان صیغه استاد پارت 58 5 (2)

22 دیدگاه
    – چی کار می‌کنی بچه دستت و تازه بخیه زدم؛ پاره شه این بار از خون ریزی می‌میری! نگاهم و بدون حرف ازش گرفتم و سرم و پایین انداختم؛ هم دستم درد می‌کرد هم داشتم از گشنگی می‌مردم و عجیب این بود که باز هم خوابم می‌اومد!… خمیازه…
رمان

رمان صیغه استاد پارت 57 3 (2)

16 دیدگاه
  لبم و به گوشش رسیدم چون می‌دونستم گوشش خیلی حساسه و زود وا می‌ده همون طور که زبونم و روی گوشش می‌کشیدم آمپول و آماده کردم و آروم آروم باسنش و نوازش کردم تا موقعی که امپول می‌زنم خودش و سفت نکنه و آمپول تو باسنش نشکنه. دو تا…
رمان صیغه استاد پارت 56

رمان صیغه استاد پارت 56 3.7 (3)

28 دیدگاه
  سرش و با بغض تکون داد و خواست از بغلم بیرون بپره ولی نزاشتم و سفت گرفتمش؛ زد زیر گریه! بلند و پر از هق هق های ریز؛ گریه اش روی مخم می‌رفت. تنش و محکم تر گرفتم و لاله گوشش و زبون زدم تا بدنش شل شه بازوش…
رمان صیغه استاد پارت 55

رمان صیغه استاد پارت 55 3 (2)

12 دیدگاه
    سوزن و داخل گوشتش کردم و با این که خواب و بیدار بود نعره ای زد و اشک از چشماش سرازیر شد؛ چشمام و محکم روی هم فشار دادم چجوری می‌خواستم این کار و بکنم با بی تابی های ساغر؟! جون خودم داشت می‌رفت از دردی که اون…
رمان صیغه استاد پارت 54

رمان صیغه استاد پارت 54 3 (3)

26 دیدگاه
  اشک هام و نمی‌تونستم کنترل کنم و صورتم خیس از اشک شده بودند. یه جورایی جنونی بهم دست داده بود تو دلم گفتم اصلا چرا زندم؟! چرا نفس می‌کشم؟! چرا وقتی اون نیست من و تو این خونه باشم؟ خدایا من این زندگی کوفتی و نمیخوام! نمیخوامش! جونم و…
رمان صیغه استاد پارت 53

رمان صیغه استاد پارت 53 5 (2)

20 دیدگاه
  هامون عصبی دندون روی دندون کشید و لب زد : _ علی حرفای امروزمون از این در بیرون نمی‌ره؛ اوکی؟ اگه اوکیه خیالم و راحت کن تا حرف بزنم و انقد نیشخندای مسخره ات و تحمل نکنم! رو مغزمی علی بفهم! علی تقریبا قهقه ی بلندی زد و به…
رمان صیغه استاد پارت 52

رمان صیغه استاد پارت 52 3.7 (3)

68 دیدگاه
هقی زدم و چشمام و بستم؛ تحمل این حرف برام سخت بود؛ بخدا که سخت بود! _ هامون دلم می‌خواد اون بی شرف و بکشم. با شوک نگاهم کرد و ناباور تر لب زد: _ چرا؟ چی گفت بهت اینجوری بهم ریختی؟ درست حرف بزن داری سکتم میدی دختر! با…
رمان صیغه استاد پارت 51

رمان صیغه استاد پارت 51 3 (2)

365 دیدگاه
ریاحی چشمی زمزمه کرد و روی تخت درس و نوشت. از اخم هامون مشخص بود توی کارم موفق شدم و حسابی اذیتش کردم؛ ریاحی یه قسمت درس و داد؛ بعد روش و کرد سمت هامون و گفت : _ استاد اینجا مربوط به درس جلسه قبل میشه اگه موافق باشید…
رمان صیغه استاد پارت 50

رمان صیغه استاد پارت 50 3 (2)

93 دیدگاه
هیچی نگفت و بازم ساکت موند؛ می‌دونست گند زده؛ برای همین از خودش طرفداری نمی‌کرد؛ دستش و ملایم پس زدم و دلخور نگاهم و ازش گرفتم و لب زدم : _ برو بیرون لطفا؛ خودم تنهایی می‌تونم حمام کنم… احتیاجی نیست اینجا بمونی. نتونستم سَر بزنم به گیتی خانم؛ برو…
رمان صیغه استاد پارت 49

رمان صیغه استاد پارت 49 3.7 (3)

121 دیدگاه
  می‌خواستم به خودم قبول کنم که دیشب رو خواب دیدم و واقعیت نداره ولی درد بدنم این و رد می‌کرد… با دردی که یهو توی سرم کشید اخی گفتم. دیشب تا جایی که میتونستم سر و صورتم و گرفتم تا ضربه ای بهش نخوره. صبحانه ای آماده کردم و…
رمان صیغه استاد پارت 48

رمان صیغه استاد پارت 48 3.7 (3)

41 دیدگاه
  چشماش لحظه به لحظه قرمز تر می‌شد و من هم ترسم بیشتر می‌شد. صداش از حد معمول بلند تر شد و گفت : _ برام مهم نیست!گمشو از دانشگاه بیرون. هیچی نگفتم و از دانشگاه بیرون زدم؛ جوری دیونه شده بود که مطمئنا کل دانشگاه و روی سر من…
رمان صیغه استاد پارت 47

رمان صیغه استاد پارت 47 2.8 (5)

43 دیدگاه
  همين كه رسيدم توي اتاق، به سمت تخت رفتم و خودم زير پتوي گرم مچاله كردم. دستام و دور شكمم حلقه كردم و پاهام و مثل جنين تو شكمم جمع كردم. چشمام گرم شده بود و دوباره داشت خوابم مي برد كه صداي در اتاق بلند شد. توي خلسه…
رمان صیغه استاد پارت 46

رمان صیغه استاد پارت 46 5 (1)

88 دیدگاه
  _ هامون! زیر دلم خیلی درد می‌کنه! آخ. با تعجب نگاهم کرد و پلک زد : قرص خوردی؟! لبم و گاز گرفتم؛ این که الان من دلم درد می‌کرد مهم بود یا این که ممکن بود ازش بچه دار بشم؟ با ناله نه ای گفتم و چشمام و باز…
رمان صیغه استاد پارت 45

رمان صیغه استاد پارت 45 3 (2)

386 دیدگاه
  نفسم حبس شد! هامون شوهرم بود ولی ازش می‌ترسیدم؛ مسخره بود… ولی بخاطر شب اولی که با همون داشتم و اون مثل سگ باهام رفتار کرد هنوز هم رو دلم مونده بود. نمی‌تونستم فراموش کنم رفتاری که باهام داشت! نفس لرزونی کشیدم و لب زدم : چی… چی کار…