رمان صیغه استاد پارت 44

رمان صیغه استاد پارت 44 1 (1)

73 دیدگاه
  سعی کردم نفسام منظم شه و گفتم : برید عقب لطفا کلی کار هست که باید انجام بدم… لباس کثیفای گیتی خانم مونده… اخم ساختگی کرد و گفت : من مهم ترم یا اون؟؟ به گیتی و عشقش می‌گفت اون؟؟ تعجبم حتی از توی صورتمم مشخص بود! نفس بریده…
رمان صیغه استاد پارت 43

رمان صیغه استاد پارت 43 3 (2)

48 دیدگاه
  سعی کردم نفسام منظم شه و گفتم : برید عقب لطفا کلی کار هست که باید انجام بدم… لباس کثیفای گیتی خانم مونده… اخم ساختگی کرد و گفت : من مهم ترم یا اون؟؟ به گیتی و عشقش می‌گفت اون؟؟ تعجبم حتی از توی صورتمم مشخص بود! نفس بریده…
رمان صیغه استاد پارت ۴۲

رمان صیغه استاد پارت ۴۲ 3 (2)

25 دیدگاه
  شاید می‌خواست مسخره بازی دربیاره ولی من راه خودم و در پیش گرفتم و شروع کردم به رفتن. اگه می‌خواست دنبالم ميومد دیگه! با گام های بلند خودم و به ایستگاه اتوبوس رسوندم و داخلش نشستم تا اتوبوس بیاد. تا دانشگاه تقریبا نیم ساعت راه بود! با بوق های…
رمان صیغه استاد پارت 41

رمان صیغه استاد پارت 41 3.3 (3)

16 دیدگاه
  نازی با چشمای گرد شده سری تکون داد رفت. با صدای لرزونی همین طور مه به رفتن نازی خیره شده بودم لب زدم : _ چی کار کردی هامون!! الان میره همه جا جار می‌زنه ما یه سَر و سِری با هم داریم! هامون هم انگار نه انگار دختره…
رمان صیغه استاد پارت 40

رمان صیغه استاد پارت 40 3 (2)

16 دیدگاه
  _ از کجا فهمیدی محترم هستم؟! چون هامون یه بادمجون پای چشمم نکاشت؟! البته که اون کار همیشگیشه! چپ چپ نگاهش کردم که دستش و سمتم دراز کرد و لب زد : _ من سعیدم! یکی از دوستای قدیمیه هامون. ناخواسته از دهنم در رفتم و گفتم : دوستیت…
رمان صیغه استاد پارت 39

رمان صیغه استاد پارت 39 3 (2)

29 دیدگاه
  دستش و روی اشکام گذاشت و با ملایمت از روی صورتم پاک کرد. لبش و روی گونه ام و گذاشت و چقدر مرد بود که یه امشب هوام و داشت! لب های مردونه اش آروم آروم روی گونه ام حرکت کردند و به سمت لبم رفت. آروم و محتاط…
رمان صیغه استاد پارت 38

رمان صیغه استاد پارت 38 3 (2)

50 دیدگاه
  آروم خودم از زیر تنش بیرون کشیدم و از روی تخت بلند شدم. لباسش که پایین تخت افتاده بود و تنم کردم و توی بالکن رفتم. حس می‌کردم به هوای تازه نیاز داشتم. روی صندلی که اونجا بود نشستم و سرم و روی میز گذاشتم. صدای تق تق که…
رمان صیغه استاد پارت 37

رمان صیغه استاد پارت 37 3.3 (3)

150 دیدگاه
  نفس راحتی کشیدم و ترس توی وجودم از بین رفت؛ فقط متعجب شده بودم… رفتار های هامون تازگی ها عجیب بود. تنم و آروم روی تخت گذاشت که تکونی خوردم و چشمام و باز کردم. _ بیداری؟! اهومی زیر لب گفتم و و بلند شدم تا لباس هام و…
رمان صیغه استاد پارت 36

رمان صیغه استاد پارت 36 3 (2)

29 دیدگاه
  _ تا نگی چه مرگته راه نمی‌افتم! ابروهام جوری از این حرفش بالا پرید و تعجب کردم که انگار اتفاق نادری افتاده! اون می‌خواست بفهمه ناراحتی من از چیه؟ مهم بود؟؟؟ تو دلم به حرف خودم پوزخند زدم و معلومه که مهم نیستم! _هیچی نیست فقط ناراحت ‌شدم! این…
رمان صیغه استاد پارت 35

رمان صیغه استاد پارت 35 3 (2)

23 دیدگاه
  با صدای زنی که می‌خواست آرایشم کنه از فکر بیرون اومدم و گیج روی صندلی که گفت نشستم. _ خوبی لباست به اینه که به موهات نمیخوره و میشه بعد از آرایشت بپوشیش! لبخندی که از سر شوق ذوق بود بهش تحویل دادم و سعی کردم ریلکس روی صندلی…
رمان صیغه استاد پارت 34

رمان صیغه استاد پارت 34 3 (2)

21 دیدگاه
  سریع از جام بلند شدم تا به سمت آشپزخونه برم اما دستمو گرفت و مانع رفتنم شد نگاهش کردم و منتظر شدم تا بگه چه کاری داره کمی مکث کرد و گفت _نمیخوای حرف بزنی خیلی وقته سکوت کردی؟ اهسته گفتم آخه چی بگم حرفی نیست که بزنم دوباره…
رمان صیغه استاد پارت 33

رمان صیغه استاد پارت 33 3 (2)

16 دیدگاه
  _حالت خوبه ؟ انتظار داشت الان حالم خوب باشه هیچی نگفتم از کنارش گذشتم و به سمت حمام رفتم باید یه جای خلوت پیدا می کردم تا اونجا زار بزنم . وارد حمام شدم شیر آب باز کردم و با خیال راحت شروع به گریه کردم زندگیه قشنگی بود…
رمان صیغه استاد پارت 32

رمان صیغه استاد پارت 32 3 (2)

19 دیدگاه
  به یکباره دستاش رها شد و من از جلوی دیدش دور شدم پله ها رو بالا رفتم و خودمو به اتاقم رسوندم چرا زندگی تموم نمیشه کاش زمان به عقب برمیگشت و پیشنهاد این آدم قبول نمیکردم گاهی آدم توی زندگی از سر اجبار یا ناخواسته یاندونسته تصمیماتی می‌گیره…
رمان صیغه استاد پارت 31

رمان صیغه استاد پارت 31 2.7 (3)

33 دیدگاه
  انگار همه چیز دست به دست هم داده که نذاره من یه لحظه آرامش داشته باشم وقتی پایین برگشت توی آشپزخونه پشت میز نشست لباساشو عوض کرده بود نگاهی به من انداخت و گفت _چرا نگاه میکنی بشین پشت میز نشستم شروع کردم به بازی کردن با قاشق توی…
رمان صیغه استاد پارت 30

رمان صیغه استاد پارت 30 3 (3)

37 دیدگاه
    دستمو توی دستش گرفت و گفت  _زندگیمو میبینی حال و روزم میبینی من یه ادم تنهام که هیچ کسی براش نمونده    جز زنم گیتی که اونم ناتوان و مریض توی اون اتاق افتاده  انقدر مشکلات توی زندگیم داشتم و دارم که دوباره عاشق شدن و دوست داشتن…