رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 85 5 (1)

3 دیدگاه
    برگشتم سمتش که پتو از روش کنار رفته بود و شلوار رو داشت فقط بالا تنه اش ل*خ*ت بود (وجی:خجالت بکش آرام نکنه فکر کردی واقعا ل*خ*ته؟) خب چیکار کنم تا جایی رو که من دیدم ل*خ*ت بود خب طبیعیه همچین فکری بکنم. دست اشکی رو کنار زدم…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 84 5 (1)

1 دیدگاه
  وقتی اشکی از دیدم خارج شد اشک هامو پاک کردم. من قبل از ازدواج، از گریه کردن بیزار بودم و گریه نمیکردم پس حالا هم تبدیل میشم به آدم سابق. برگشتم سمت ماشین و نشستم تو ماشین آرام نیستم اگه تلافی شو سر نازنین در نیارم. ماشین رو روشن…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 83 5 (1)

2 دیدگاه
    یه نگاه به دور تا دور اتاق اشکی کردم که فکم افتاد کف زمین از بس که قشنگ بود. همه چیز دقیق و دکوراسیونش سبک کلاسیک به همراه مبلمان کلاسیک بود و نورپردازیش هم خوب بود و طراحی کتابخانه و قفسه برای فایل ها که پشت میزش قرار…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 82 5 (1)

8 دیدگاه
      مامان:ببینم چی میشه و بعد بلند شد آراد:کجا میری مامان؟ مامان:میرم تو اتاق دنبالم نمیایی ها آراد:چشم مامان رفت بالا که این آراد هم دوباره رفت تو گوشیش و انگار داشت به مهشید پی ام میداد عسل:آراد مگه تو نبودی که میگفتی من هیچ وقت ازدواج نمیکنم؟…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 81 5 (1)

2 دیدگاه
    _سلام عزیزم اشکی سرد و خشک گفت:سلام لبخندم جمع شد که دستشو دور کمرم حلقه کرد و کشیدم سمت خودش که با این کارش روی لب های مادرم لبخند نشست دیگه داشت حالم بهم میخورد از این همه تظاهر و فیلم بازی کردن یعنی نمیشد خودش باشه و…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 80 3.3 (3)

2 دیدگاه
    وارد خونه شدیم و آراد ماشین رو پارک کرد و پیاده شدیم حالا که بین درخت هام میبینم که چقدر دلم برای اینجا تنگ شده. چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم. چشمامو که باز کردم دیدم آقاجون از خونه خودش بیرون اومد و داره میره سمت خونه…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 79 5 (1)

4 دیدگاه
    دوباره به آراد نگاه کردم که با ناراحتی گفت:اگه عجله نکنم مهشید ازدواج میکنه _چی داری میگی با خودت مهشید مگه عاشق تو نیست؟ اراد:چرا عاشقمه اما پسر عموش رفته خواستگاریش از اونجایی که پسر خوبیه و همه میشناسنش جواب خانوادش مثبته و تا الان مهشید مقاومت کرده…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 78 5 (1)

3 دیدگاه
    بهش نگاه کردم که عصبی گفت:چته هان؟ چته؟ فقط یه سوال ازت پرسیدما اون نمیدونستم تو دلم چی میگذره و گرنه اینجوری نمیکرد _هیچی فقط….. اشکی:نمیخوام چیزی بشنوم فقط برو پایین که زدی این اعصاب داغونم و داغون تر کردی _اما.. اشکی:بلند شووووووو برو از جام بلند شدم…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 77 5 (1)

4 دیدگاه
    دایی:باشه باشه فقط آروم باش…دروغ گفتم، اعتبار داره میبازه و به زودی ماموریت میرسه دست تو اما این یکی وحشتناک ترسناکه برای چند ثانیه از ته دلش خندید اژدها:من عاشق خطرم، مخصوصا اون آژیر خطر که تو مغزمه و میگه این کار رو نکن خیلی خطرناکه رو دوست…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 76 5 (1)

5 دیدگاه
دایی:اشکان اگه مردم نمیرسیدن که زنده نمیموند بدبخت، اینقدر زده بودنش که دو ماه تو بیمارستان بستری بود بعد هم اون آدم قبلی نشد و بعد از اون تو کلانتری اینقدر بد رفتار کرده بودن که این دوتا تبدیل شده بودن به دوتا قاتل پسره:خودت که پسر باحالی هستی ولی…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 75 5 (1)

6 دیدگاه
  اشکی:زنمه منم سریع دستم رو بردم بالا که نظامیه پوزخند زد و گفت:حالا که هر بچه ای تو دستش حلقه داره. این منطقی نیست اشکی:پس میخواین چیکار کنید؟ نظامیه:با ما میایین اشکی:من کارو زندگی دارم نظامیه:ما هم همینجور و پسره ای که کنار اشکی وایساده بود دستش رو گذاشت…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 74 5 (1)

8 دیدگاه
    سریع دستامو دورش محکم تر کردم که سریع راه افتاد و با سرعت میرفت که نزدیک کلانتری تک چرخ زد و بعد رد شد. میتونم بگم این یکی محشر بود. دوباره دور زد و با سرعت دوباره جلوی کلانتری یه تک چرخ زد و این بار پاشو روی…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 73 5 (1)

14 دیدگاه
  در تمام زمان غذا خوردنم همش سعی میکردم که چشمم به اشکی نخوره ولی مگه میشد؟نه اصلا من از همون بچهگی هم همین بودم هر وقت میخواستم به کسی یا چیزی نگاه نکنم بیشتر نگام کشیده میشد سمتش اما اشکی اینجوری نبود حتی یه نیم نگاه هم بهم ننداخت…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 72 5 (1)

5 دیدگاه
    با فکر هایی که تو فکرم بود لبخندی روی لبم اومد که امید اومد و جلوم وایساد امید:میدونی چه خبر شده؟ _نه چی شده؟ امید:کیانا یه سری دری وری درموردت گفته که خوب نیست ولی اگه راست گفته باشه میرم طرفو میکشم _هی هی اینقدر تند نرو بگو…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 71 1 (2)

1 دیدگاه
    و به قلبم اشاره کردم که عسل ماشین رو کنار خیابون نگه داشت و سریع برگشت سمتم عسل:آرام عاشق شدی؟ حالم خوب نبود چون قلبم میگفت عاشق شدم ولی اون منو نمیخواست و عاشق یه نفر دیگه شده بود. چشمام پر از اشک شد که با پلک زدنم…