رمان عشق تعصب پارت 90

رمان عشق تعصب پارت 90 0 (0)

4 دیدگاه
  حسابی جا خورده بودم یعنی جدی جدی میخواست طلاقش بده ، بوسه به سمت کیانوش اومد و با عصبانیت گفت : _ یادت باشه نمیتونی من رو طلاق بدی وگرنه نابود میشی کیانوش کیانوش دستش رو دور گلوش حلقه کرد فشاری بهش داد و با خشم غرید : _…
رمان عشق تعصب پارت 89

رمان عشق تعصب پارت 89 5 (2)

4 دیدگاه
  _ به تو چ که حالش بد میشه یا نه . به سمت بوسه برگشت و خیلی سرد خطاب بهش گفت : _ کسی بهت گفته از اتاقت بیای بیرون ؟ بوسه ساکت شده داشت بهش نگاه میکرد عصبانی بود نمیتونست خودش رو کنترل کنه _ شوهرم داره جلوی…
رمان عشق تعصب پارت 88

رمان عشق تعصب پارت 88 5 (1)

1 دیدگاه
  بعد رفتن پرستو زیاد طول نکشید سر و کله ی کیانوش پیدا شد اومد روی تخت نشست و پرسید : _ بهتری ؟ _ من حالم خوبه فقط اگه تو از اینجا بری خیلی خوب میشه میدونستی با چشمهای ریز شده داشت به من نگاه میکرد ، چند دقیقه…
رمان عشق تعصب پارت 87

رمان عشق تعصب پارت 87 0 (0)

بدون دیدگاه
خیره به کیانوش شدم از اولش انگار خودش قصد داشت همراه من بیاد ، واقعا واسم سخت بود همراهش برم اما انگار چاره ای نبود با صدایی گرفته شده گفتم : _ مزاحم نمیشم خودم میتونم برم فقط میخواستم یکی از خانواده اش بیاد همراه من همین _ مشکلی نیست…
رمان عشق تعصب پارت 86

رمان عشق تعصب پارت 86 5 (1)

2 دیدگاه
  چشمهام با درد روی هم فشرده شد دیگه واقعا داشت اعصابم رو خط خطی میکرد با عصبانیت از سرجام بلند شدم و گفتم : _ زنیکه ی روانی یه جوری داری رفتار میکنی انگار شوهر مرده ی من شوهر تو بوده که پسرمون رو واست به ارث گذاشته داری…
رمان عشق تعصب پارت 85

رمان عشق تعصب پارت 85 5 (1)

6 دیدگاه
  من و کیانوش همش با هم بحث داشتیم اصلا نمیتونستیم همدیگه رو تحمل کنم حتی شده واسه ی یه ثانیه این قضیه کاملا مشخص بود نمیدونم چقدر زمان گذشته بود که دستم رو تو دستش گرفت و گفت : _ به من نگاه کن ببینم !. تو چشمهاش خیره…
رمان عشق تعصب پارت 84

رمان عشق تعصب پارت 84 5 (1)

48 دیدگاه
  _ حالا اگه میشه برو بیرون به سمتم اومد و با صدایی خش دار شده گفت : _ بهنام چند روز دیگه میاد با چشمهای ریز شده داشتم بهش نگاه میکردم مگه قرار نبود زودتر بیارنش پس چرا داشتند لفتش میدادند نکنه مشکلی پیش اومده بود _ ببینم نکنه…
رمان عشق تعصب پارت 83

رمان عشق تعصب پارت 83 5 (1)

5 دیدگاه
  کیانوش ساکت شده بود اما عصبانی بود بخاطر وضعیت بدی ک من داشتم وقتی رسیدیم پیاده شدم دوباره برگشته بودم بعد چند سال پسرم حالا شش سالش شده بود بزرگ شده بود دوباره میتونست من رو قبول کنه نه قصد نداشتم هم بهش فشار بیارم همین اول صدای کیانوش…
رمان عشق تعصب پارت 82

رمان عشق تعصب پارت 82 0 (0)

19 دیدگاه
  خیره به من شد و گفت ؛ _ من میرم اما فردا میام وسایلت رو جمع میکنی میای عمارت پیش پسرت زندگی میکنی . بعدش خواست بره که صداش زدم ؛ _ کیانوش سرجاش ایستاد چشمهاش رو بهم دوخت که با صدایی گرفته شده گفتم ؛ _ من با…
رمان عشق تعصب پارت 81

رمان عشق تعصب پارت 81 5 (1)

16 دیدگاه
  برگشتم خونه ولی حسابی حالم بد بود از اون روز هایی بود که نیاز داشتم طرلان پیشم باشه ، بهش پیام دادم اگه تونست بیاد پیشم حالم خوب نیست خودش میدونست مریض هستم و گاهی این شکلی میشم کلید خونه رو داشت ، دراز کشیده بودم که چشمهام گرم…
رمان عشق تعصب پارت 80

رمان عشق تعصب پارت 80 3 (4)

2 دیدگاه
  کیانوش با عصبانیت به سمتم اومد و گفت : _ به به خانوم فراری نفسم رو با عصبانیت بیرون فرستادم اصلا حق نداشت بیاد خونه ی من و ازم حساب بپرسه ، بلند شدم روبروش ایستادم و گفتم : _ از خونه ی من گمشو بیرون همین الان با…
رمان عشق تعصب پارت 79

رمان عشق تعصب پارت 79 0 (0)

11 دیدگاه
  _ بیخیال مهم نیست من از اولش میدونستم چه آدم هایی هستند واسه ی همین قصد ندارم خون خودم رو کثیف کنم هر کاری دوست دارند انجام بدن خوشحال باشند دیگه پیششون نیستم ! چند ثانیه ساکت شد بعدش با صدایی گرفته شده گفت : _ اما کیانوش دیوونه…
رمان عشق تعصب پارت 78

رمان عشق تعصب پارت 78 0 (0)

9 دیدگاه
  طرلان حسابی شوکه شده بود پس کاملا مشخص بود بی خبر هست از این قضیه اما بقیه میدونستند خودم این رو فهمیده بودم ، طرلان با صدایی که داشت میلرزید پرسید : _ آریا هم میدونه ؟ اشکام روی صورتم جاری شدند مگه میشد نفهمیده باشه آریا میدونست واسه…
رمان عشق تعصب پارت 77

رمان عشق تعصب پارت 77 0 (0)

بدون دیدگاه
  بهنام حسابی امروز باهاش وقت گذروندم خیلی زیاد در حقش کوتاهی کرده بودم اما میخواستم حالا رفتارم رو باهاش درست میکنم چون دیگه واقعا نمیتونستم اینطوری ادامه بدم فشار خیلی زیادی روی من بود _ بهار با شنیدن صداش که داشت اسمم رو صدا میزد به سمتش برگشتم و…
رمان عشق تعصب پارت 76

رمان عشق تعصب پارت 76 0 (0)

14 دیدگاه
  _ بهتره درست صحبت کنی بهار هیچ میفهمی چی داری میگی ؟! نفسم رو با عصبانیت بیرون فرستادم دیگه داشت باعث عصبانیت من میشد _ خواهش میکنم‌تمومش کن کیانوش چرا داری اینطوری میکنی آخه دوست داری من بمیرم ؟ _ نه _ پس این بحث رو تمومش‌کن کیانوش ساکت…