IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 122 5 (1)

6 دیدگاه
دیگه اجازه نمیدم فکر و ذهنم بره دنبالش… از امروز قیدشو میزنم تا دیگه از طرف من ضربه نخوره. دیگه ذهنش مشوش نشه و دیگه آزار نبینه! یکم تو شهر چرخیدم و پیاده راه رفتم تا با خودم به اون توافقات برسم و بعدهم یه تاکسی گرفتم و خددمو رسوندم…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 121 4.5 (2)

3 دیدگاه
دوباره چرخیدم سمتش و به صورت برافروخته از خشم در عین حال گرفته اش خیره شدم.فرهاد بداخلاقی میکرد و هر بار با بداخلاقی هاش من بیشتراز ازش متنفر میشدم. حالا فرزاد هم بداخلاقی میکرر اما من به جای اینکه ازش متنفر بشم بیشتر بهش علاقمند میشدم. حکمتش چی بود آخه…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 120 5 (2)

6 دیدگاه
با گفتن این حرف آروم آروم به سمتش رفتم و هر قدم که بهش نزدیک میشدم یه تیکه از لباسهام رو از خودم جدا میکردم. اول شالم، بعد لباس تنم و بعدهم تاپی که پوشیده بودم. لبهاش رو روی هم اونقدر فشار داد که تقریبا توی دهنش فرو رفتن و…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 119 5 (2)

12 دیدگاه
-نمیخوام دوباره آزارت بدن.نمیخوام باز بهت صدمه بزنن.میفهمی !؟ برو…گور بابای من! درد بی درمون که نگرفتم…رو یه روز دیگه خوب میشم. از اینجا برو!!! اون نگران من بود.اون همیشه و توی هر شرایطی نگران من بود این چیزی بود که همیشه احساسش میکردم. این چیزی بود که میدونستمش اما…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 118 5 (1)

6 دیدگاه
عجولانه و تند تند تو آشپزخونه اش رفت و آمد میکردم. گاهی چپ گاهی راست، گاهی سمت سینک گاهی سمت میز گاهی گاز… یه دستم بند سوپ بود دست دیگه ام بند گرفتن آبمیوه و دمنوش و … نگرانش بودم چون حالش خیلی بد بود. از توی همون آشپزخونه دررحالی…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 117 5 (1)

13 دیدگاه
لبخند تلخی روی صورتم نشست. خبر نداشت هرچی بهش گفتم صرفا یه نقش بازی کردن واسه دور شدن از فرهاد و رفتن پیش فرزاد بود. دستمو کشید و گفت: -بیا بریم داخل که کلی باهات حرف دارم! هزار تا گزارش خوب و بد از خودم…بیا! چند قدم به جلو برداشت…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 116 5 (1)

5 دیدگاه
به چشمهاش نگاه کردم. رو به روی من بی درک ترین مرد دنیا ایستاده بود. مردی که هرچه مادرش میگفت به دیده ی جان قبول میکرد بدون اینکه به من و خواسته هام اهمیت بده! اصلا بگو تو بچه میخوای چیکار .تویی که زن داری بلد نیستی از پس بچه…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 115 0 (0)

4 دیدگاه
بی هوا گفتم: -اون نمیاد! منتظرش نباشین! جواب من باعث شد هردو باهم سرشون رو به سمتم برگردنن و اون لحظه بود که فهمیدم چه گافی دادم. مامان چشماشو تنگ کرد و پرسید: -تو از کجا میدونی که نمیاد؟ آخ! چقدر من احمق شده بودم.حالا بیا و جمعش کن! لب…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 114 5 (2)

13 دیدگاه
اونقدر مودبانه اون دسته گل خوشگل رو به سمتم گرفته بود که نتونستم روی خوش بهش نشون ندم. آخه تا پبش از این باخودم گفتم سر لج با مامان هم که شده باید اونقدر باهاش بداخلاقی کنم که نیومده بره اما حالا… این پسر خوب بود و ای کاش…ای کاش…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 113 3.5 (2)

7 دیدگاه
حالا عین چس از پس زدنش پشیمون بودم و نادم! عین کشتی به گل نشسته ها والبته بعداز یه مکث خیلی طولانی جواب دادم: “نه! از من دعوت نکرد باهاش بیام…” اون هم ناراحت شد و بدون اینکه خشم و نفرتش رو پنهون بکنه گفت: “پس قراره با کدوم جنده/…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 112 5 (1)

9 دیدگاه
نگاهی بی احساس و خالی از لطف حواله ام کرد و بجای جوای دادن گفت: -از این به بعد نه میخوام ببینمت نه حتی اسمی ازت بشنوم! یه جوز دیگه بهت میگم…مِن بعد من شمارو نمیشناسم. وسلام! تک به تک کلماتش دردآور بودن و بی مهری توشون موج میزد! خصوصا…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 111 3.3 (3)

10 دیدگاه
کارد میزدن خونش در نمیومد. از خشم زیاد برافروخته و سرخ و آتیشی شده بود. دستشو روی صورتش کشید و به وضوح دندونهاش رو روی هم سابید و گفت: -این رسمش نبود آقا شهرام.من کاری باهاش نکردم… شهرام زد تخت سینه اش و گفت: -گه نخور بابا لاشی…ازش معذرتخواهی کن!…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 110 5 (1)

24 دیدگاه
-شهرام بیا بریم…خواهش میکنم…جون مادرت… دستمو به زور از بازوی خودش جدا رد و گفت: -کنار گوشم زر نزن شیوا … نه! اصلا بهم اهمیت نمیداد و همون کاری رو انجام میداد که خودش میخواست. آخ! آدم از دست آدمای لجباز و یک دنده پیر میشد! تا وقتی رسید جلوی…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 109 5 (3)

12 دیدگاه
همچنان سرم رو پایین نگه داشتم.نمیخواستم تو چشمهاش نگاه کنم. راست و حسینی بگم…خجالت میکشیدم.نمیدونم از کجا فهمید و کی بهش گفت که دیاکو اینکارو با من انجام داد اما درهر صورت من نمیخواستم صاف تو چمشهاش نگاه کنم و بِهش بگم‌که چی بهم‌گذشته واسه همین بازم تکرار کردم و…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 108 5 (1)

8 دیدگاه
-کی شیوا !؟ بهم نگاه کرد اما جوابی نواد و فقط گفت: -بخور..قهوه ات رو بخور! خم شدم و فنجون قهوه رو برداشتم و کمی ازش رو چشیدم. آی چسبید! اونقدر که فارغ از تمام مشکلات پیش اومده لبخندی روی صورتم نشست. سرش رو خم کرد و با تاسف به…