رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 77 5 (1)

5 دیدگاه
آره…تمام اون عصبانیت پرکشید و جاش رو به خوشی دیدارش داد! نشستم تو ماشین و با بستن در خیلی سرد، جوری که دست کم بفهمه ازش دلخورم گفتم: -سلام! اولین کاری که کرد این بود که دست راستشو بزاره روی رون پام و بعد هم با لبخند و صدایی که…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 76 5 (2)

4 دیدگاه
به پهلو چرخیدم. حرفهای مونا حس بدی بهم داد.شاید حق با اون باشه. من نباید اونو از خودم دلسرد میکردم.نباید…. ولی نه.اصلا چه اهمیت داره بهم خوردن ارتباطم با اون. مگه اصلا قرار بود چه کاری برام انجام بده!؟ تو تاریکی اتاق،خیره به دیوار گفتم: -تا الان خودم پیش رفتم…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 75 4.3 (3)

6 دیدگاه
-تمام این مدت واسه اون موس موس میکردی!؟ دیاکو دادوند؟ لبخندی سراسر تاسف روی صورتش نشوند. اون همیشه گمون میکرد تمام تلاش من صرفا واسه ورود به شرکت دیاکوئہ نه رسیدن به خود اون. آب دهنمو قورت دادم و آهسته گفتم: -تو حق نداشتی پیامای منو بخونی… زل زده بود…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 74 5 (1)

4 دیدگاه
سیگاری که خیلی هم چیزی ازش باقی نمونده بود بین انگشتتاش گرفت و به لبهاش نزدیک کرد و بعداز یه پک عمیق آهسته و خیره به مسیر گفت: -اتفاقا منم جدی ام…. هووووف!چرا حالا که می دید بدجور تو خودمم بیخیال این تیکه پروندنهاش نمیشد؟ مگه نمیدونست و نمی دید…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 73 5 (1)

10 دیدگاه
پامو که از شرکت بیرون گذاشتم تو پیاده رو ایستادم و سرمو رو به آسمون گرفتم. هوا سرد بود و بارون میبارید اما سرد تر از دل من که نبود. قدم زنان توی همون پیاده زو به راه افتادم. خیلی ها بدو بدو می دویدن که خودشونو به ماشینهاشدن برسونن…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 72 5 (1)

بدون دیدگاه
دکمه ی شلوارش رو باز کرد و لبخند زنان زیپ شلوارش رو کشید پایین و بعد با لوندی خودش رو تکون داد تا موهاش رو از روی شونه هاش بندازه پشت کمرش و بعد هم گفت: -اینکه توی خونه ی خودم لباس تنم باشه…شعار من اینه…زنده باد لختی! نیشخندی زدم…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 71 5 (1)

9 دیدگاه
چون پلیس زیاد گیر میداد به ناچار با بودنش کنار اومدم وماشین رو روشن کردم. حین رانندگی نگاهی بهش انداختم. حالا تنها چیزی که ازش میدونستم فقط و فقط این بود که بقول خودش اسمش شیرینه حالا اینکه چیشده این شیرین خانم تصمیم گرفته بپره تو ماشین من رو نمیدونستم!…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 70 5 (1)

1 دیدگاه
صدای فرهاد برای چندمین بار به گوشم رسید و عصبی تر از قبلم کرد: ” بیا بیرون…میبرمت دکتر….جاییت زخمی شده؟شیدا…” جبغ بنفشی کشیدم و با صدای بلندی گفتم: ” گورتو گم کن لعنتییی…ازت متنفرمممممم.متنفرررر” همه جای صورتم کبود بود و اونی که بیشتر ازهمه تو ذوق میزد کبودی زیر چشمم…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 69 5 (1)

2 دیدگاه
از روی تخت بلند شدم و قدم زنان رفتم سمت گلهای نرگسی که خودش برام آورده بودم.من اونارو گذاشته بودم کنار تخت خواب که با بو کشیدنشون یاد فرزاد بیفتم. اینبارهم همین کارو کردم و بعد گفتم: “میخواستم برای ناهار دعوتت کنم به لطف کمکی که بهم کرده بودی اما…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 68 5 (1)

3 دیدگاه
حیاط خوشگلی داشتن. از اون حیاط که شک نداشتم یه طراح خوش سلیقه مسئول طراحی فضای سبزش بود. اینجا خوشگل بود و دلباز اما حیاط خونه ی پدری فرهاد یه حالت مخوف ترسناک داشت. خوشگل بود ولی دلگیر.شاید چون عشق توش جریان نداشت. شاید هم چون میدونستم قسمت پشتی ساختمون…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 67 5 (1)

بدون دیدگاه
اون به امید بود.یه امید واهی که نباید بهش دلخوش میکردم. درو باز کردم و رفتم داخل. شال و لباسهامو از تن درآوردم و یه تاپ و شلوارک خونگی پوشیدم و بعد خیره شدم به گلهای نرگسی که اون برام آورده بود. چشمامو بستم و عطر خوش نرگسهارو بو کشیدم.…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 66 5 (1)

5 دیدگاه
  -ممنون! و بعدهم نشست روی مبل و دوباره خودش رو سرگرم تلفنش کرد. دیگه نمیدونستم سر صحبت رو چه جوری باید باهاش باز کنم.یا اصلا چه جوری میشه بهش نزدیک تر شد. از هر لحاظ… قدم زنان سمت کمد آویز لباس رفتم. گاهی تو مسیر سر برمیگردوندم و نگاهی…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 65 5 (1)

7 دیدگاه
  -امیدوارم که راست گفته باشی! قیافه حق به جانب و طلبکار به خودم گرفتم و گفتم: -یعنی میخوای بگی من دروغ میگم؟ باصراحت جواب داد: -اصلا ازت بعید نیست! با لحن تند و حالتی گله مندانه گفتم: -هیچن اینطور نیست.معلوم که راست گفتم! ابروش رو داد بالا و با…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 64 4.5 (2)

7 دیدگاه
  -من میترسم از تنهایی.تو که اینو میدونی.پس چرا میخوای ولم کنی بری!؟میدونی…خیلی نامردی اگه بری…خیلی… در ماشین رو با چنان عصبانیتی بهم کوبوند که وحشت زده دستشو رها کردم و عقب عقب رفتم. چرخید سمتم و غضب آلوده نگاهم کرد. نگاه ترسناکی به صورتم انداخت و بعد گفت: -پاشدی…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 63 5 (1)

7 دیدگاه
    من دکتر لازم بود و اون شهرام نسناس باید کاری برام میکرد… دستمو رو نرده ها گذاشتم و محکم گرفتمش که نخورم زمین آخه بدجور حس ضعف و سردرد و سرگیجه داشتم. هرچی بود از گشنگی نبود. ترکیب مشروب و استرس زیاد به این روزم انداخت وگرنه من…