رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 47 2.8 (4)

بدون دیدگاه
  -کسی رو ندارم برم پیشش! همین جواب یه سکوت سنگین بینمون برقرار کرد. اگه من خانواده داشتم که وضعم این نبود و یکی مثل این فرهاد عوضی به خودش فرصت و اجازه ی همچین کارایی رو نمی داد! دو سه قدم برداشت و گفت: -پس بهتره بری داخل! باهات…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 46 5 (1)

1 دیدگاه
  دیوانه شده بود و بی رحم. هرچقدر التماسش میکردم فایده ای نداشت و آدمای خونه هم هیچکدوم حاضر نبودن به دادم برسن… دستمو گرفت و سعی کرد از روی زمین بلندم کنه درحالی که پوست تنم به خاطر ضربات شلاق مانند کمربندش گز گز میکرد و میسوخت. هنوزم عصبانی…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 45 5 (1)

بدون دیدگاه
  چند مشت به شونه اش زدم و عاجزانه گفتم: -ولم کن محسن…ولم کن لعنتی عوضی ..ولم کن آشغال…. انگشتاشو با سرعت بیشتری توی بدنم عقب و جلو کرد و همزمان گاهی سینه و گاهی گردنم رو میبوسید تا شاید تحریک بشم. ولی این اتفاق رخ نمیداد وقتی سراسر وجودت…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 44 5 (1)

بدون دیدگاه
  نفس عمیقی کشیدم.این یه مورد رو درست میگفت ولی آخه اون چه میدونست روال زندگی لعنتی من چرا اینجوری پیش رفت! اون چه میدونست من خودمم این وسط یه قربانی بودم و هیچ اختیاری از خودم برای انتخاب بخشهای مختلف زندگیم نداشتم. سکوتم رو که دید اومد سمتم و…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 43 5 (1)

بدون دیدگاه
  -لابد انتظار داری بگم خدایا هرچه زودتر مقدمات وصال شیوا و اون یار فوکلی رو قراهم کن! اصلا با لحن گزنده و طعنه دارش حال نمیکردم ولی خب شهرام بود دیگه.چیکارش میشد کرد. برای من که اهمیتی نداشت.بالاخره یک روز دیر یا زود ازهم جدا میشدیم و راهمون سوا…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 42 5 (1)

بدون دیدگاه
  لبهامو روی لبهاش گذاشتم و همزمان پایین تیشترتش رو توی دست گرفتم و تا روی سینه اش بالا آوردم…هنوز توی مشتم بودن و من همچنان در حال لب گرفتن از اونی که اونقدر نیومد جلو تا خودم دست به کار شدم. شایدم میخواستم بهش بفهمونم وقتی میخواست منو ببوسه…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 41 5 (2)

بدون دیدگاه
  به نیم نگاه به فرهاد که حواسش جای دیگه ای بود انداخت و آهسته لب زد: -ولش کن! اهمیت نده لبهامو روهم فشردم و پرسیدم: -از من متنفره آره!؟ سرشو تکون و داد و در جواب سوالم گفت: -کلا همینجوریه به دل نگیر. دستمو گرفت و پرسید: -خب…تو کاری…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 40 5 (1)

بدون دیدگاه
  بجای امیر این شهرام بود که قدم زنان زنان سمتمون اومد و گفت: -چون من میخوام… تا سایه ی سنگینش رو بالای سرخودم احساس کردم دوباره بوی دردسر و دعوا به مشامم رسید.مونا بی فوت وقت و با ترس از جا بلند شد و سر به زیر گفت: -بله…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 39 5 (1)

بدون دیدگاه
  اینو که گقتم خیالش راحت شد.سرش رو با آسودگی تکون داد و گقت؛ -خب اینجوری بهتره!حتی اگه اونا یه قصر هم داشته باشن به هر حال من فکر میکنم اگه فقط تو اونجا باشی بهتره! لبخندی گوشه ی لب فرهاد نشست.لبخندی که حس میکردم جنسش از جنس بد طعنه…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 38 5 (1)

2 دیدگاه
  زیر لب بازم زمزمه کرد: ” من آااادمت میکنم ” اینو گفت و بالاخره رهام کرد و با کنار زدن من و در از اتاق بیرون رفت.پامو با حرص زمین کوبیدم و زیر لب باخودم گفتم: ” پسره ی زورگوی لعنتی.فقط بلده حرص من رو دربیاره” لباس تنم رو…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 37 5 (1)

1 دیدگاه
    -واااییییی …عروسی به این خفنی تا حالا رفتی؟ تو عمرم از کنار همچین تالاری رد هم نشدم… غم و غصه و همه چیز رو فراموش کردم و منم شروع کردم رقصیدن و همزمان گفتم: -پس به امیر بگو همچین جایی عروسیتون رو بگیره…اون که از قِبَل شهرام وضعش…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 36 5 (2)

بدون دیدگاه
  لنزهایی که انتخاب کرده بود تو چشماش بزاره رو از کیفش بیرون آورد و همزمان که به من نشون میداد تا نظرمو بپرسه جواب داد: -نه بابا…خیالت راحت حواسم جمع جمع بود…اولا که باهاش قهر بودم اما یه کم که منت کشید نرم تر شدم…بهش گفتم میخوام برم پیش…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 35 1 (1)

بدون دیدگاه
  چشم از رد انگشتای شهرام روی صورتم برداشتم و لباسهامو پوشیدم. کوله پشتیم رو روی دوشم انداختم و لباس زیبایی که انتخاب کرده بودمو روی ساعد دستم انداختم و از اتاقک پروف لباس اومدم بیرون. مونا لیرون مغازه ایستاده بود و تلفنی صحبت میکرد. از پشت شیشه نگاهش کردم.مشخص…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 34 5 (1)

2 دیدگاه
    -دوست داری من خوشحال باشم!؟ سرش رو یکم کج کرد و دستمو که یه طرف صورتش بود بوسید و جواب داد: -معلوم که دوست دارم… با شستم صورتشو نوارش کردم و گفتم: -پس بزار برم دانشگاه…بزار کارایی رو انجام بدم که دوست دارم… بی حرف بهم خیره موند.سکوتش…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 33 5 (1)

بدون دیدگاه
  حق با شیوا بود.منم باهاش موافق بودم.اون درست از همون موقع در تلاش بود تا به ما بفهمونه به زودی ازدواج میکنه. سرمو با تاسف تکون دادم و گفتم: -کارها و رفتارهای مامان احمقانه اس…شبیه یه دختر 14 ساله ی نابالغ رفتار میکنه…اگه بدونی مادر فرهاد چقدر بهم تیکه…