رمان عشق ممنوعه استاد پارت 139
27 دیدگاه
_میدونی نازی کجاست ؟؟ نفس توی سینه ام حبس شد میخواستم بیخیالش بشم نمیزاشت فهمید عصبی شدم چون پشت سر هم شروع کرد به حرف زدن _آخه میدونی مادر چون هیچ جایی رو نداره بره بمونه میترسم اتفاقی براش ب….. با تمسخر و کنایه وار گفتم : _جاش خوبه…