بدون اینکه نظرم رو بخواد ، پاشو تا ته رو گاز فشار میده که ماشین از جا کنده میشه و حدود چهل دقیقه بعد ، جلوی یه باشگاه بوکس پارک میکنه با تعجب میگم : خواهرت بوکس کار میکنه ؟ – آره . چند دقیقه ای منتظر…
چشم هام رو باز کردم و خودمو روی تخت ، توی اتاقم دیدم . خاطرات دیشب تو ذهنم تداعی میشد در همون حال در اتاق باز شد و مامان اومد داخل ، بخاطر دیشب باهام سرسنگین بود با بعض گفتم : مامان بخاطر یه مشت آدمی که تازه…
با آرامش رفتم حموم و موهامو جلو آینه سشوار کشیدم یه مانتو آلبالویی با یقه حلزونی که آستین هاش مچ میخورد و شلوار سفید پاچه تنگ پوشیدم . شال سفید رو عربی دور سرم بستم و کیف کوچیکی به همون رنگ روی دوشم انداختم و با لبخند…
#از زبان آسیه بالا سر غزالی رفتم که غرق در خواب و به شدت معصوم بود طفل مظلوم و بی پناهی که ۱۵ سال پیش در آغوش مادری ام پناهش دادم ، حال دختری شده بود که جانم به جانش بند شده و ترس از دست…
سپیده هم دیگه چیزی نگفت ، اخلاق و چهار چوب هایی که به شدت برام مهم بودن رو میدونست . کنار بچه ها نشستم و شروع کردیم به حرف زدن که دیدم سن خالی شد و سپی ، میکروفون به دست وایساده بود . ملیکا با تعجب…
رفتم تو آشپزخونه و آب رو ریختم تو کتری برقی پودر های هات چاکلت رو تو لیوان ریختم و منتظر جوش اومدن آب شدم . یعنی آخر ماجرا چی میشد ؟ چی برام رقم زده بود زندگی ؟ همون شبی که بابام بهم واقعیت رو گفت ، خیلی…
از جا بلند شه و به سمتش رفتم : چیه ؟ چرا انقد کلافه ای ؟ – دلم میخواد برم با خواهرم حرف بزنم ولی … ولی چی؟ – میترسم بهش آسیب بزنم ، اون الان تو سن حساسیه . نوجوونه ، پر از…
#از زبان غزال صبح با حس نرمی چیزی رو صورتم چشمامو باز کردم . با دیدن مهراد دوباره پتو رو کشیدم رو سرم و رومو ازش برگردوندم پتو رو از روم کشید خواست صورتمو ببوسه ولی مانع شدم : مهراد چته خواب نما شدی؟ نه به دیشبت…
با تردید دستمو به سمت زنگ خونه دراز کردم و دکمه رو فشار دادم صدای زنی میانسال پاسخگو شد : بفرمایید ؟! – سلام ، شما خانوم آسیه محمودی هستید ؟ بله خودم هستم – امکانش هست در رو باز کنید ، باید با…
#از زبان ماهان – استاد خسته نباشید در جواب دانشجو هام فقط سری تکون دادم . کلافه بودم … عصبی ؟!!!! باید از کجا شروع میکردم ؟ کجارو میگشتم ؟ با سری پر از سئوال های بی جواب و دلی آشفته ، کیفمو چنگ زدم و از…
سریع مانتو و چادرمو پوشیدم و رفتم پشت در اتاق مهراد طولی نکشید که اومد بیرون و دیدم داره با اخم نگام میکنه چی شده ، چرا اخم کردی ؟ با انگشت اشاره ، کشید رو رون پام : -شلوار چسبونه اگه چادرت بره کنار…
از زبان مارال : از دیشب بخاطر طرز حرف زدنش تو فکرم . آخه انصاف بود فقط یه شب بعد خواستگاری اینطوری باهام حرف بزنه ؟ بی حوصله مشغول کارام شدم که صداش رو از پشت سر شنیدم : – سلام مارال خانوم ، حال شما ؟…
با شنیدن حرف های بابا ، انگار پتکی تو سرم زده بودن یعنی کار و تجارت ، از زندگی دخترشون مهم تر بوده که حالا بعد از ۱۵ سال از من میخواد پیداش کنم ؟ دِ آخه مگه لپ لپه ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!……. مامان چطور حاضر شده بود پاره ی…
سلاااااام چطور مطورین ؟ خوبین ؟ سلامتید ؟ چه خبر از مامان اینا … وای ببخشید یکم هول شدم ، خب من اینجوریم دیگه ، لجباز ، دیوونه و جذاب اوممممم از کجا شروع کنم ؟ من مارالم ۲۵ سالمه و پرستارم البته الان در کنار کار ،…