رمان محله ممنوعه پارت آخر
-از ظهر که اومدي خونه، خیلی گرفته اي. دیشبم نیومدي و موندي بیمارستان. حالت خوبه؟ -ممنون. سلام می رسونم. -جدي پرسیدم حسام. حالت خوبه؟ به پهلو خوابیدم رو تخت و با جدیت نگاه کردم تو چشماشو گفتم: -نگران بودن بهت نمیاد. -نامرد نشو حسام. من واسه برادرم نگران میشم. موشکافانه بهش نگاه کردم. به نظر سالم میومد. لبخند کجی