رمان نوشدارو پارت پایانی3 هفته پیش36 دیدگاه دخترک در بغلش دست و پا میزد و سعی میکرد دستش را به قابلمه داغ روی گاز بچسباند عاصی شده تشر زد _ماتینا چقدر وول میخوری بچه!…
رمان نوشدارو پارت شصت و هفت3 هفته پیش18 دیدگاه او و مهرداد آخرین نفراتی بودن که خودشان را به بیمارستان رساندن. منیژه خانم هم آمده بود با دیدنشان از جا بلند شد_اومدین شماها قراره یک ساعت دیگه…
رمان نوشدارو پارت شصت و شش4 هفته پیش12 دیدگاه *** مشغول بافتن موهایش بود امروز برای ناهار خانه پدرشوهرش میماند ماشینی جلوی در خانه ترمز کرد. از صدایش فهمید که مال مهرداد بود منیژه خانم از تو…
رمان نوشدارو پارت شصت و پنج4 هفته پیش13 دیدگاه هر چه انرژی مثبت تا آن موقع جمع کرده بود یکهو نیست و نابود شد، حس ناتوانی سراسر وجودش را گرفت جلوی گریهاش را گرفت و روی…
رمان نوشدارو پارت شصت و چهار4 هفته پیش8 دیدگاه باید از نو شروع میکرد تا وضع از این بدتر نشده، به جان خانه افتاد. خاک روی تمام وسایل خودنمایی میکرد حدوداً سه ساعتی مشغول تمیز کاری بود…
رمان نوشدارو پارت شصت و سه4 هفته پیش17 دیدگاه فصل آخر رمان سینی غذا را برداشت و به سمت اتاق حرکت کرد. پدرش امروز زیاد از حد خوابیده بود دیگر وقت ناهارش بود دستگیره را…
رمان نوشدارو پارت شصت و دو1 ماه پیش10 دیدگاه 💜اگه مایل بودید رمان سقوط رو هم تو مدوان دنبال کنید یه داستان تراژدی متفاوت که امیدوارم ازش خوشتون بیاد💛 *** در آن سو نازنین کنار امیرعلی نشسته بود…
رمان نوشدارو پارت شصت و یک1 ماه پیش20 دیدگاه با صدای زنگ تلفن از پشت میز بلند شد و به سالن رفت. تا جواب داد صدای جیغ جیغوی ترانه پشت گوشی شنیده شد _سلام نانازی خودم،…
رمان نوشدارو پارت شصت1 ماه پیش12 دیدگاهدانههای درشت عرق روی کمرش نشست. این زن انگار کمر همت بسته بود امشب سقف کوچکشان را روی سرشان خراب کند پدرش سکوت کردن را واجب ندید لا اله…
رمان نوشدارو پارت پنجاه و نه1 ماه پیش16 دیدگاه از آغوش مادرش بیرون آمد و اشکهایش را پاک کرد، بماند چقدر باهاش حرف زد و گریه کرد تا راضی به رفتنش شد میگفت تو اونجا تنها از…
رمان نوشدارو پارت پنجاه و هشت1 ماه پیش11 دیدگاه مطب دکتر خیلی شلوغ بود، امیرعلی با پارتی و پول نوبت را جلو انداخت به پاهایش انگار وزنه وصل کرده بودن این آمدنش هم به اصرارهای امیر بود،…
رمان نوشدارو پارت پنجاه و هفت1 ماه پیش20 دیدگاه لبه مانتو چروکش را مرتب کرد و دستان یخزدهاش را بهم قفل کرد خدا میدانست با چه مشقتی خودش را به اینجا رسانده بود، شرکت ساختمانی ملِک متعلق به…
رمان نوشدارو پارت پنجاه و شش1 ماه پیش36 دیدگاه تلفن را در دستش جابهجا کرد و کمی از خورشت بامیهای که برای ناهار درست کرده بود را چشید مزهاش بدک نبود، صدای ترانه از پشت خط آمد…
رمان نوشدارو پارت پنجاه و پنج1 ماه پیش29 دیدگاه چشمانش گرم خواب بود که با صدای در هوشیار شد، پوفی کشید و غلتی در جایش زد امیرعلی از دیدن این صحنه لبخند شیطنتآمیزی روی لبش نشست کرواتش…
رمان نوشدارو پارت پنجاه و چهار1 ماه پیش25 دیدگاه بالاخره آن روز موعود فرا رسید بعد از سه سال نامزدی قرار بود امشب ازدواجشان رسمی شود چقدر سختی کشیده بودن تا به این مرحله از زندگی رسیده…