9abd84bc810c53dd168d9a677f904a2a

رمان گرگها پارت ۲۹ 4.3 (3)

44 دیدگاه
۸۲) لیلی استارت زدم و ماشین حرکت کرد.. درست مثل آدمی بودم که تا خرخره مشروب خورده و سیاه مسته.. مطمئن نبودم بتونم رانندگی کنم و سالم به خونه برسیم.. به کامیار هم که نمیتونستم بگم بیا تو برون، چون میدونستم بعد از اون حادثه یکبارم رانندگی نکرده و پشت…
۱۲ ۱۲ ۰۳.۲۵.۲۵

رمان گرگها پارت ۲۸ 4.3 (4)

41 دیدگاه
۷۹) دو سه تا پسته و بادوم برداشت و تا آخر مهمونی هر چی اصرار کردم دیگه هیچی نخورد.. این آدم تو خونه چندان چیز زیادی نمیخورد چه برسه به اینجا که به زور اومده بود.. جوونا داشتن با شور و شوق میرقصیدن و وسط سالن پذیرایی حسابی شلوغ شده…
۱۲ ۱۰ ۱۱.۵۵.۵۷

رمان گرگها پارت ۲۷ 4 (2)

34 دیدگاه
اگه کامیار با رکسانا میرقصید و اون دختر یه پارچه آتیشو میگرفت تو بغلش، من میمردم.‌. کامیار سر جاش یه تکونی خورد و کامل برگشت به رکسانا نگاه کرد.. قلبم تیر کشید از نگاه عمیقی که بهش کرد.. بعد باقیموندهء چایشو خورد و استکانو گذاشت روی میز.. یعنی میخواست بلند…
۱۲ ۰۸ ۱۶.۴۰.۵۱

رمان گرگها پارت ۲۶ 4.3 (3)

31 دیدگاه
۷۴) تا عروسیه مینو پنج روز مونده بود و کامیار گفته بود الا و بلا ممکن نیست بیام و بحثو تموم کرده بود.. منم که تصمیممو قبلا گرفته بودم و نمیرفتم.. اگه کامیار قبول میکرد که بیاد بال درمیاوردم و حتما میرفتم ولی الان کلا اون امید از دست رفته…
5e57c3a61b4469ec29ca87813e539e29

رمان گرگها پارت ۲۵ 4.2 (5)

23 دیدگاه
۶۹) دو روز بود که کامیار بازم رفته بود تو جلد سرد و بیتفاوتش.. نه به اون شبی که نوتلا گذاشت تو دهنم و صبحش اون شکلی بیدارم کرد و به زور برد کله پاچه پزی، نه به الانش که بازم طبقه بالا خودشو حبس کرده بود و هواش یخبندان…
۱۱ ۳۰ ۱۷.۵۱.۳۸

رمان گرگها پارت ۲۴ 4.3 (4)

23 دیدگاه
گفتگوی شیرینمون تا نزدیک ماشینش ادامه پیدا کرد و با حرص درو باز کرد و نشست.. منم سوار شدم و گفتم _حرکت کن میگم بت کجا بری ۶۷) هر خیابونی رو که رد میشدیم آدرسو بهش میگفتم و اونم با اخم ماشینو به اون سمت هدایت میکرد.. عاشق اون حالش…
ee3c9a5a78d9c3d82f32bc3ee7edaae2

رمان گرگها پارت ۲۳ 4.3 (3)

43 دیدگاه
۶۳) نصف شب بود و توی اتاقم داشتم درس میخوندم برای امتحان پس فردا ولی همش حواسم میرفت به کامیار و ناگهانی ازم عکس گرفتنش.. یاد لبخندش ناخودآگاه خنده مینشوند روی لبم.. دیگه دلم آروم بود و حتی گرسنه مم شده بود.. یکهفته بود که یه وعده غذای کامل نخورده…
Screenshot ۲۰۲۰ ۱۰ ۲۶ ۲۱ ۴۳ ۰۲ 1

رمان گرگها پارت ۲۲ 4.3 (4)

53 دیدگاه
۶۰) دو سه روز بود که دوربینو داده بودم به کامیار و اونم با خودش برده بودش بالا.. یه بار که قرصشو براش بردم دیدم توی اتاقش نشسته روی تخت و داره با دوربین ور میره.. خیلی خوشحال شدم که بالاخره تونستم یه چیزی پیدا کنم که بتونه توجه و…
۱۱ ۰۲ ۱۵.۴۲.۳۲

رمان گرگها پارت ۲۱ 4.3 (3)

50 دیدگاه
کامیار میترسیدم ازش.. من به وضوح از این دختری که ده سال ازم کوچکتر بود و قدش تا سینه م بود میترسیدم.. وقتی میگفت دلم میخواد بزنم با کله بری تو کمد.. وقتی میگفت نقاط فشارت بترکه ایشالا، ته دلم قهقهه میزدم و دلم میرفت براش.. و این منو میترسوند..…
۱۱ ۱۲ ۱۰.۳۴.۵۷

رمان گرگها پارت ۲۰ 4.4 (5)

41 دیدگاه
دوستان مرسی از نظراتتون😊 با اکثریت آرا تصویب شد که هر سه روز یه پارت طولانی بزارم البته اون طولااااااانی که شما خواستین یکم مشکله ولی امیدوارم راضی بشین با اینقدرش😂 ۵۲) تا اومدن مامان و بابام یک ساعتی مونده بود.. یکم استرس داشتم بخاطر رفتار کامیار و متقابلا بخاطر…
Screenshot ۲۰۲۰ ۱۱ ۰۹ ۱۶ ۵۹ ۱۲ 1

رمان گرگها پارت ۱۹ 4.6 (5)

54 دیدگاه
۵۱) به مامان و بابا گفته بودم که نگار جون و کامیار برای شام دعوتشون کردن و اونا هم با خوشحالی و شوق گفتن که حتما میان تا باهاشون آشنا بشن.. ولی من نگران بودم.. نگران کامیار بودم که خسته بشه از مهمون بازی و یا مادرم حرفی بزنه که…
۱۱ ۰۷ ۱۰.۰۴.۴۳

رمان گرگها پارت ۱۸ 4.8 (5)

69 دیدگاه
۴۷) دقیقا همونجایی بودم که شاعر میگه ای بر پدرت دنیا آهسته چه ها کردی… باورم نمیشد توی اتاقش سرش روی پامه و نگاهش توی چشمام.. با نگاهی که بهم کرد، دلم بیشتر براش تپید.. دستمو کشیدم به موهاش.. نگاهش توی چشمام چرخید، انگار دنبال این بود که از چشمام…
۱۱ ۰۲ ۱۵.۴۲.۳۲

رمان گرگها پارت ۱۷ 4.8 (5)

60 دیدگاه
۴۴) وقتی از دانشگاه برگشتم، کامیار هنوز نیومده بود.. نگار جون تو اتاقش بود و منیره تو آشپزخونه مشغول تدارک ناهار بود.. بهترین فرصت بود که برم بالا و اتاقشو یه اسکنی بکنم.. چنتا از داروهاشو برداشتم که اگه یهو اومد و عافلگیرم کرد بگم دواهاتو آورده بودم.. رفتم بالا..…
۱۰ ۲۹ ۱۵.۵۲.۱۶

رمان گرگها پارت ۱۶ 4.6 (5)

33 دیدگاه
۴۱) منیره یه چایی براش ریخت و گذاشت جلوش.. _چه خوب کردی اومدی تو حیاط کامیار جان.. ببین چه هواییه نگاه معذبی به منیره کرد و هیچی نگفت.. انگار از اینکه اومده بود تو حیاط از خودش خجالت میکشید.. درک نمیکردم این آدمو.. بالاخره نگار جون به خودش فشار آورد…
Screenshot ۲۰۲۰ ۱۰ ۲۶ ۲۱ ۴۳ ۰۲ 1

رمان گرگها پارت ۱۵ 5 (3)

609 دیدگاه
۳۹) عصر بود و بعد از دو ساعت درس خوندن بی وقفه برای امتحان فردا، سردرد گرفته بودم و رفتم توی حیاط پیش نگار جون و منیره.. یه تخت چوبی توی حیاط داشتن که روش فرش انداخته بودن و بعضی وقتا می نشستیم اونجا و چایی میخوردیم.. منیره سوهان عسلی…