رمان گلاویژ Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گلاویژ

رمان گلاویژ پارت آخر

  _ وقتی تورو با اون زنه دیدم ازت متنفرشدم.. آره ازته قلبم نبود و بعداز اون با اینکه ازت بدم میومد ولی بازم یواشکی دلتنگت میشدم وبرات گریه میکردم.. میون حرفم پرید وگفت: _اون خانوم همکارم بود.. اما دیدم شرایط حرص دادنت مهیا شده بهش دامن زدم و گذاشتم همونطور فکرکنی که دیدی! اما خب دیگه مهم نیست کاریه

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 169

  پلک هاشو محکم روی هم فشار داد و دست هاشو که روی میز بود مشت کرد و گفت: _من نمیخوام کار به دعوا و کولی بازی بکشه گلاویژ.. دارم سوال میپرسم مثل آدم جواب منو بده! اصلا فکرکن من مرده ام.. جنازه ی من رو خودت با دست خودت توقبر گذاشتی و دیگه عمادی وجود نداره! تو بعد از

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 168

  یک ساعت بعد تصمیم گرفتم بداخلاقی رو کنار بذارم و به قول بهار یه شب بیخیال دنیا و زندگی باشم و واسه خودم باشم… حوصله آرایش نداشتم.. یه کم مداد چشم تو چشمم کشیدم و یه رژ لب گلبهی زدم و تمام! اومدم برم از کمد لباس ها مانتو انتخاب کنم که بهار گفت: _این چه قیافه ایه؟ رضا

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 167

  بی اراده اشکم بند اومد و خفه خون گرفتم.. بهت زده و توی سکوت نگاهش کردم.. _چی شد؟ قبل از اینکه خودتوهلاک کنی بهش فکرنکرده بودی نه؟ _اون.. اون بهم گفت دنبال دلش اومد..گفت.. گفت هیچوقت ازم متنفرنبوده.. _خب بگه! تو باید فورا حرفشو باور کنی؟ به نظرت اگه کسی عا‌شق باشه با یه خداحافظی میره وپشت سرشم نگاه

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 166

  پوزخندی و با احمقانه ترین حالت ممکن گفتم: _دنبال دلت؟ تو مگه دل هم داشتی من خبر نداشتم؟ اومد نزدیک تختم و با دلخوری گفت: _فکرمیکنی من از سنگ ساخته شدم؟ فکرمیکنی فقط خودت توی اون رابطه اذیت شدی و من خوشحال بودم؟ _دلم نمیخواد از اون رابطه ی مسخره چیزی بشنوم! _مسخره؟؟ حالا به نظرت با این دیدگاه

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 165

  عمادوبهار رفتن بیرون و دکترهم بعداز معاینه، ازهمون آنژوکت توی رگم خون گرفت و همراه با تیمش اتاق رو ترک کردن و من تنها موندم.. تموم مدت ذهنم درگیر حرف عماد بود.. یه جوری گیج شده بودم که حتی قدرت فکر کردن هم نداشتم.. دلم میخواست برگردم خونه.. از فضای بیمارستان متنفر بودم.. ازاینکه تنهایی جایی باشم میترسیدم.. مخصوصا

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 164

  یه جوری که انگار هول کرده باشه با دست پاچگی گفت: _هان؟ من؟ وا؟ خب خودتون گفتین سرکار جدید رفتی دیگه! با هول شدنش شکی به دلم افتاده بود به یقین تبدیل شد.. موشکافانه نگاهش کردم وگفتم: _اونو که خودم میدونم.. اما مدل چهره شدنم رو از کجا فهمیدین؟ این مهمه! نگاهشو ازمون گرفت و سعی کرد توی لفافه

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 163

  رضا میتونست از طریق بهار بهم آمار گلاویژ رو بده! اومدم شماره ی رضا رو بگیرم که دیدم گلاویژ بایه تیپ خیلی جلف ولباس هایی که به شدت از پوشش بیزار بودم از خونه اومد بیرون! بیخیال زنگ زدن به رضا شدم و گوشیمو روی صندلی شاگرد انداختم و ماشین رو روشن کردم وهمزمان زیرلب باخودم زمزمه کردم: _نگاه

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 162

  _اینجوری نگو عمادم.. دلمو خون نکن.. اینجوری دلم اینجا میمونه و فقط جسمم میره! _راحت باش.. جدی گفتم.. اما چشم دیگه نمیگم.. حالاهم بیا بهش فکرنکنیم.. هنوز تا شب خیلی مونده.. دلم نمیخواد زمان کم باقی مونده ای که پیشم هستی رو با غم وغصه بگذرونم‌ _آره فکرخوبیه.. اینجوری منه پیرزن هم موقع رفتن اذیت نمیشم و از دوری

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 161

  _خیلی خب حق باتوئه.. بعضی وقتا آدما به اجبار و علیرغم میلشون مجبورمیشن دروغ بگن.. اوکی.. گذشته ها گذشته.. بیا راجع بهش دیگه حرف نزنیم.. هرچی که بوده هرچی که هست.. من گلاویژ رو میخوامش.. دوستش دارم و واسه به دست آوردنش هرکاری میکنم.. یک کلام بهم بگو کمکم میکنی؟ یانه؟ _کمکت میکنم اما زمانی که مطمئن شدم از

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 160

  _اشتباه میکنی عمادجان.. زن اگه عاشق بشه نمیتونه هیچ جوره حتی وانمود کنه که عشقش رو دوست نداره.. اینو یه زن داره بهت میگه.. اگه از چشمای یه زن حس کردی که دوستت نداره شک نکن از چشم ودلش افتادی! باحرف بهار حس کردم یه چیزی ته دلم پاره شد و اومد صاف جلوی حلقم ایستاد و راه نفسم

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 159

  بدون اینکه نگاهش کنم دنده رو عوض کردم و به راه افتادم… _ برو سمت بیمارستان.. تو مسیر حرف هم میزنیم! _اونو بیخیالش.. اومده بودم بهت بگم رضا بیگناهه! _میشه راجع به رضا حرف نزنی عمادجان؟ واقعا نمیخوام… میون حرفش پریدم و گفتم: _توهم میخوای اشتباه منو بکنی؟ چرا نمیخوای باشوهرت بشینی دو کلام منطقی حرف بزنی شاید در

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 158

  _چی رو باچشم خودت دیدی عماد؟ توچرا اینجوری هستی؟ چرا هرچی رو که می بینی بدون چون وچرا و بدون هیچ قانونی باورش میکنی؟ چرا چشماتو رو واقعیت ها می بیندی و تنها همون دیده رو باور میکنی؟ واقعا چرا؟ _میشه این موضوع رو تمومش کنی؟ _نمیشه.. چون من حس میکنم شما دوتا فقط با زبونتون حرف میزنید و

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 157

  وای وای.. دلم میخواست صورتش رو پیاده کنم کف آسفالت.. باتموم قدرت کوبیدمش تودیوار و میون دندون های کلید شده ام گفتم: _دختره ی ه. ر.زه وقتی سوال میپرسم جواب منو بدهههه! منو دیونه نکن میزنم داغونت میکنم بگووو اون حرومزاده کی بود باهاش بودی؟ هان؟ _آی… عماد ولم کن.. درست حرف بزن واسه چی فحش میدی؟ به توچه

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 156

  نزدیک خونه بودم که رضا زنگ زد.. جواب دادم: معلومه کدوم گوری هستی! _سلام ممنون منم خوبم.. من که معلومه کدوم گوری هستم چون خونه ام اما تو کدوم گوری تشریفت رو بردی؟ کجایی؟ _دارم میرم خونه نزدیک خونه ام.. سرم داره میترکه چرا بیدارم نکردی تو؟ _خودمم دیربیدارشدم گفتم تا توبیدار میشی برم نهار بخرم.. واسه چی رفتی؟

ادامه مطلب ...