رمان گلاویژ پارت 5
9 دیدگاه
خدایا من چرا باید جلوی اون مرتیکه ی زرافه سکوت کنم؟ چرا نتونستم بزنم تو دهنش وبگم آبدارچی باباته و چرا باید اونقدر بدبخت باشم که مجبورم اون کار رو قبول کنم!! تموم راهو با خدا درد ودل کردم و غر زدم! به خونه که برگشتم بهار مشغول ادیت کردن…