871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 155 0 (0)

9 دیدگاه
  سری به نشونه منفی تکون داد و بادلخوری گفت: _نمیخوام.. دیگه دلم باهاش صاف نمیشه.. دیگه نمیخوام ادامه بدم.. آدم رفتنی بالاخره میره… امروز نره فردا میره! منو بیخیال.. توبرو یه فکری به حال خودت بکن که یه جوری گند زدی فکرنمیکنم به این زودی گلاویژ راضی به برگشتن…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 154 0 (0)

11 دیدگاه
  نگاهم به میز جلومبلی که روش پراز خوراکی و دوتا شیشه ی خالی الکل بود خشکم زد.. _سلام خوش اومدی! باشنیدن صدای رضا از بغل گوشم یه لحظه تکونی خوردم اما فورا خودمو جمع کردم.. این چه وضعیه خدایا؟ موهای ژولیده، تیپ به هم ریخته.. چشم ها کاسه ی…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 153 2 (1)

13 دیدگاه
  سوالات راجع به تصادف و اوضاع شکستگی دستم که تموم شد نوبت رسید به بدترین و مسخره ترین سوال ممکن.. زن گرفتن و نگرفتن من!! مشغول پیچوندن سوال ها بودم و برای هرکدوم دلیل های مسخره می آوردم که یکدفعه صحرا سوالی رو پرسید که نفسم تو سینه حبس…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 152 0 (0)

17 دیدگاه
  اون.. اوم.. اون چیزه.. چیزی نیست بابا.. هول کرده اومدم ازدستش بگیرم که دستشو عقب کشید و با تعجب نگاهم کرد.. _چرا هول شدی؟ لبخند مسخره ای زدم و با من من گفتم: _نه بابا هول واسه چی؟! اون واسه یه چیز دیگه اس.. میشه بدیش؟ همزمان که در…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 151 0 (0)

4 دیدگاه
  ماشینو داخل حیاط خونه پارک کردم و رفتم داخل.. عزیز بادیدنم چشم هاش از خوشحالی برق زد.. باذوق به طرفم اومد و گفت؛ _اومدی دورت بگردم؟ فکرمیکردم قراره تا شب که میریم دق مرگم میکنی تا برگردی خونه! گونه اش رو بوسیدم و با خنده گفتم؛ _خدانکنه عزیزدلم.. من…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 150 0 (0)

23 دیدگاه
  _پاک بودن یا نبودنش رو دیگه رو شما تصمیم نمیگیری و خودم خوب میدونم طرف حسابم کی بوده و کی هست! دلم نمیخواد راجع بهش حرف بزنم! _خیلی خب حرف نزن.. تا وقتی که با این دیدگاه زندگی میکنی نه من ونه هیچکس دیگه نمیتونه تورو قانع کنه! فقط…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 149 3 (2)

19 دیدگاه
  دست هام میلرزید.. چیزی که بدتر حالم رو خراب میکرد بی توجهی گلاویژ بود.. حتی ازجاش تکون هم نخورد.. حتی برنگشت نگاهم کنه.. انگار تنها چیزی که واسش مهم نبود من بودم! کنترل رفتارم دست خودم نبود.. گوشم انگار برای شنیدن حرف های زنگنه کر شده بود.. آبروم داشت…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 148 0 (0)

11 دیدگاه
  باهمین فکرها داشتم خودم رو عصبی تر از قبل میکردم.. انگار خود آزاری رو دوست داشتم و ازاینکه قلب خودم رو به درد بیارم راضی بودم! یه قسمت از قلبم میخواست برم وازتوی اتاق با موهاش بکشونمش بیرون و اونقدر کتکش بزنم تا جون بده.. یه قسمت دیگه اش…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 147 0 (0)

21 دیدگاه
  توی شوک حرف های رضا بودم.. انگار نمیخواستم باورکنم اون آدمی که همین چند دقیقه پیش من رو شست وانداخت روی بند رضا بوده! بهت زده به صفحه خاموش لپتاپم خیره بودم که صدای زنگ موبایلم رشته ی افکارم رو پاره کرد.. _جانم عزیز؟ _چی شدی تو پسر؟ قرار…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 146 0 (0)

13 دیدگاه
  ابرویی بالا انداختم و باحالتی موشکافانه گفتم؛ _دیونه بودم.. اما تو انگار ازاومدنم خوشحال نشدی! درست فکرمیکنم؟ _بله درست فکرکردی از اومدنت نه تنها خوشحال نشدم بلکه ناراحتم شدم.. با این اوضاعت پاشدی اومدی جواب عزیز هم خودت باید بدی من کاری ندارما.. گفته باشم! _عزیز میدونه که اومدم،…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 145 0 (0)

11 دیدگاه
  دیگه واقعا داشت اشکم درمیومد.. حتی اگه دروغم رو قبول میکردم و میفهمید به هردلیلی بهش دروغ گفتم ناراحت میشد.. خدایا کمکم کن من نیتم خیر بوده نمیخوام خواهرم رو ازخودم برنجونم… _بهار؟؟؟ دورت بگردم خواهر قشنگم چرا اینقدر روی این موضوع حساس شدی؟ بابا شاید بخوام یه کارهایی…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 144 0 (0)

11 دیدگاه
  باحرفش بلند زدم زیر خنده.. حق با رضا بود خدایی مثل چی از بهار ترسیده بودم! باهمون خنده گفتم: _حرف حق جواب نداره! _دنیا دار مکافاته گلایژ خانوم.. خداوند مسخره کنندگان را دوست ندارد! خلاصه یه کم دیگه بارضا حرف زدم و خداحافظی کردم.. گوشیمو توی کیفم گذاشتم و…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 143 0 (0)

13 دیدگاه
  گوشیشو برگردوندم طرفش وگفتم: _باورکردم که الان اینجام و دنبال راه حل واسه جدا نشدنتون هستم! _جواب بده بذارش روی پخش ببینم چی میخواد! خودشو کشت! _نه! دلم نمیخواد صداشو بشنوم! اگه میخوای خودت جواب بده اگرم نمیخوای به من ربطی نداره! _اوکی ولش کن بعدا باهاش حرف میزنم!…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 142 0 (0)

16 دیدگاه
  صدای رضا که گوشی رو جواب داده بود رشته ی افکارم رو پاره کرد.. _واسه این هم باید جواب پس بدم؟ نکنه میخوای بگی اجازه ی اینجا هم دست توئه؟ نمیدونم عماد چی گفت که رضا بادلخوری پوزخند زد وگفت: _فعلا که انگار ما غریبه بودیم و ازغافله ی…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 141 2.7 (3)

11 دیدگاه
  باشنیدن کلمه ی ناهار با گیجی به ساعتم نگاه کردم.. نزدیک به یک ظهر بود.. همش تقصیر اون مرتیکه آشغاله که حتی متوجه گذر زمان هم نشدم! به اطرافم نگاهی انداختم و بادیدن رستوران لعنتی که پاتوق همیشگی عماد بود شدت عصبانیتم بیشتر شد! _چرا اینجا رو انتخاب کردی؟…