871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 140 3 (1)

21 دیدگاه
  رضا باتعجب پشت سرم اومد وهمزمان در آسانسور بازشد.. فورا خودمو انداختم داخلش و قطره اشکم روی گونه ام چکید.. _گلاویژ؟ چی شد یه دفعه؟! چرا اینجوری شدی؟ بادستم اشکمو پاک کردم و نفس عمیقی کشیدم.. _چیزی نیست.. عماد تو آشپزخونه بود داخل نرفتم! _خیلی خب از بیرون واست…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 139 1 (1)

21 دیدگاه
  روی صندلی نشستم و دستمو روی قلبم که توی حلقم می تپید گذاشتم.. _پس بیخودی ریتم تند نگرفته بودی.. اون لعنتی اینجا بود.. دستمو به صورتم کشیدم و سعی کردم با کشیدن نفس های عمیق خودمو آروم کنم.. چند ثانیه بعد رضا اومد توی اتاق.. بادلخوری نگاهش کردم وگفتم:…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 138 5 (1)

20 دیدگاه
  _نمیتونم.. همینجوریشم بهار بهم شک کرده.. حتی نمیخوام بفهمه باهات حرف میزنم.. نمیخوام ازدستم ناراحت بشه.. این روزا اصلا نمیشه باهاش حرف زد.. حسابی بی اعصاب و تومخ شده! _نمیذارم بفهمه بخدا.. قول میدم از رابطمون هیچ بویی نمیبره! پوووف کلافه ای کشیدم و به موهام چنگ زدم! _عماد…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 137 5 (1)

18 دیدگاه
  صبح که باصدای بهار که انگار داشت بایکی تلفنی حرف میزد بیدارشدم.. به ساعت نگاه کردم ۹صبح بود.. یه کم گوشامو تیز کردم ببینم چی میگه! ” بله درسته من سعی میکنم مدارک لازم رو امروز یا نهایتا فردا ظهر تحویلتون بدم” “خیلی متشکرم ازشما.. فقط میخوام هرچه زودتر…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 136 0 (0)

12 دیدگاه
  باخداحافظی کوتاهی راه خروجی رو پیش گرفتم و همین که از شرکت زدم بیرون بغضم ترکید و باشدت زدم زیر گریه… خدالعنتت کنه عماد.. ازت متنفرم.. هم از تو.. هم از اون عشق مسخره ات… ازهمتون متنفرم.. ازتک تک روزهایی که فکر میکردم دوستم داری حالم به هم میخوره..…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 135 5 (1)

7 دیدگاه
  گوشی روقطع کرد و روبه من گفت: _به نظرت چیکارکنم؟ چه خاکی باید توسرم کنم؟ چطوری راضیش کنم به حرف هام گوش کنه؟ بی توجه به سوالش باصدایی که از ته چاه درمیومد گفتم: _عماد بود؟ _اوهوم.. چطور؟ _ص.. صحرا… همون.. همون عشقش اونجاست؟ انگار خودشم تازه متوجه ‌شده…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 134 0 (0)

20 دیدگاه
  اگه عاشق کسی دیگه بودم واسه چی باید عشقم رو ول کنم و برم بایکی دیگه ازدواج کنم؟ _میگفت هم خونه ‌شدین و باهم .. دوباره میون حرفم پرید و گفت؛ _راست میگه اما اونطور که ‌‌شنیده و برداشت کرده نیست… ابروهام بالا پرید و بی اراده خلقم تنگ…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 133 0 (0)

9 دیدگاه
  ساعت حدودا یازده ظهر آماده شدم و چون حوصله ی هیچی رو نداشتم آژانس گرفتم و راهی شرکت شدم.. نمیتونستم همینطوری دست روی دست بذارم و نسبت به جدایشون بی تفاوت باشم.. نمیتونستم وجدانم رو راضی به سکوت کنم و نظاره گر جدایی دونفراز عزیزهام باشم.. یک ساعت بعد…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 132 0 (0)

22 دیدگاه
  اما بهار به نظرم توهم زیادی شلوغش کردی! درسته که رضا بهت دروغ گفته و واقعا هم حق داری ناراحت بشی اما همه ی این ها برای گذشته اس و اون موقع ها که تو نبودی رضا یاهرپسر دیگه ای جز رضا مجرد بوده وهرکسی رو الان ببینی واسه…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 131 5 (1)

22 دیدگاه
  _بذار واضح تر و با مثال واست توضیح بدم! تو از زندگی و خانواده ی رضا چی میدونی؟ فکر میکنی چرا رضا از خانواده اش فاصله گرفته وباهاشون قطع رابطه کرده؟ به لب هام چینی دادم و باتردید گفتم: _خب من که چیز زیادی نمیدونم! فقط تا این حد…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 130 0 (0)

18 دیدگاه
  دوباره پشت چشمی نازک کرد و گفت: _نمیخوام.. چیزی نشده.. خداروشکر همه چی رو به راهه! _بهار میگی چی شده یا خودم ته توش رو دربیارم؟ _نه بابا؟! اونوقت چطوری میخوای ته توشو دربیاری؟ گوشیمو برداشتم و همزمان گفتم؛ _این که کاری نداره قربونت برم! همین الان به رضا…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 129 0 (0)

22 دیدگاه
    سرم رو پایین انداختم و باصدای لرزون گفتم: _من.. من.. یعنی تو.. اخلاقت یه جوری شده که همین الانشم میترسم جلوت گریه کنم.. میترسم جلو چشمت باشم.. باخودم فکر میکنم نکنه بازم ناخواسته کاری کنم که عصبی بشی و دیگه نخوای منو ببینی! _گلاویژ توروخدا یه ذره بزرگ…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 128 0 (0)

10 دیدگاه
  همین که بهار رفت بیرون دستامو محکم روی دهنم گذاشتم و صدای هق زدنم رو خفه کردم.. روی من وکارهام حساس شده بود.. حتی به راه رفتنم.. این دیگه فکر وتصمیم بچگانه نیست.. توی این خونه دیگه واقعا جای من نیست و باید میرفتم.. رفتن عاقلانه ترین تصمیمم بود…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 127 0 (0)

21 دیدگاه
  واسه اینکه باهام آشتی کنه و دلش رو به دست بیارم واسش غذای مورد علاقه اش رو درست کرده بودم.. اما اونقدر سکوتش سنگین بود که نمیدونستم چطوری به صرف شام دعوتش کنم.. دلم میخواست بایه بهونه ای سر حرف رو باهاش باز کنم اما انگار گندکاری های من…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 126 0 (0)

22 دیدگاه
  پوووف کلافه ای کشید و با ناراحتی گفت‌: _تقصیرمن شد.. نباید بهش زنگ میزدم.. اگه جنابعالی مخفی کاری نمیکردی و ازهمون اول همه چی رو به من میگفتی من هم هرگز بهش زنگ نمیزدم! سرم رو پایین انداختم و شرمزده گفتم: _فقط نمیخواستم ناراحتت کنم.. _بسه گلاویژ با این…