871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 125 0 (0)

12 دیدگاه
  جلوی خونشون به شدت زیادی زدم روی ترمز و جیغ لاستیک هام بلند شد.. حرف خودشو به خودش پس دادم؛ _هری! _عماد؟ _گلاویژ میری پایین یا به کمک دست وپام بندازمت پایین؟ انگار متوجه شد که هیچ جوره نمیخوام تحملش کنم ودیگه مقاومت نکرد.. باحسرت سرشو پایین انداخت ودر…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 124 5 (1)

26 دیدگاه
  گلاویژ باگریه به طرفم اومد دست هاشو قالب صورتم کرد وگفت: _عماد.. دردت به سرم.. خوبی؟ حالت خوبه؟ ازش بدم میومد.. توی تموم عمرم خودم رو تا این حد حقیر ندیده بودم.. بانفرت دست هاشو از صورتم جدا کردم وپس زدم.. _ولم کن.. من خوبم.. بروکنار! هنوز گیج بودم…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 123 0 (0)

29 دیدگاه
  خندید و بامسخرگی سری تکون داد وگفت: _من نه! اما حس میکنم تو برخلاف حرف ها ورفتارهات خیلی دلت میخواست صنمی بامن داشته باشی ومتاسفانه و خوشبختانه باید بهت بگم که کور خوندی! اون گلاویژ گاو واحمقی که میشناختی مرد عمادخان.. واسم مهم نیست از دیدگاه تو من چی…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 122 0 (0)

19 دیدگاه
  برگشت.. ازهمون دورهم میشد خشم توی صوتش رو تشخیص داد.. اومد نزدیک و باچشم های خواب آلوده گفت: _بفرمایید؟ _سلام وقتتون بخیر.. عذرمیخوام مزاحمتون شدم.. من دنبال نامزدم میگردم.. حدس میزدم اینجا اومده باشه.. میخواستم ازشما بپرسم ممکنه کسی هنوز داخل باشه؟ بدون اینکه جواب سلامم رو بده با…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 121 5 (1)

14 دیدگاه
  بادیدن ترافیک کلافه چنگی به موهام بدم و زیرلب زمزمه کردم: _لعنت بهت این وقت شب این همه ماشین توی خیابون چیکار میکنه؟!!! گوشیم دوباره زنگ خورد.. فورا برداشتمش وبادیدن شماره ی عزیز کلافه ترشدم.. حالا چی بهش بگم‌؟ بگم واسه چی نرفتم خونه؟ خنده دار نیست اگه میگفتم…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 120 5 (1)

23 دیدگاه
  تاآخرشب بی هدف توخیابون ها چرخیدم و آهنگ گوش دادم.. فکرمیکردم حالم خوب بشه اما بهترکه نشدم هیچ، بدترهم شدم.. باصدای زنگ تلفنم کلافه صدای موزیک رو کم کردم و بافکر اینکه بازهم عزیز پشت خطه بدون نگاه کردن به شماره، جواب دادم؛ _جانم عزیز؟ باشنیدن صدای تودماغی بهار…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 119 5 (1)

18 دیدگاه
  سرم رو بلند کردم و با غمی که توی تموم وجودم نشسته بود به عزیزنگاه کردم.. توی سکوت بهت زده فقط نگاهم میکرد.. پوزخندی زدم و گفتم: _سکوتت رو با سلول به سلول تنم درک میکنم! من هم وقتی فهمیدم بهت زده شدم.. حتی هزار برابر بدتراز این بهت……
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 118 0 (0)

39 دیدگاه
  باسوال عزیز ازتعجب چشم هام گرد شد! _این دیگه چی بود؟ معلومه که نه! من چرا باید به زن شوهر دار فکرکنم آخه قربونت برم؟ _سواله خب واسه هرکسی ممکنه پیش بیاد.. ضمنا صحرا خیلی وقته که از شوهرش جدا شده! _قربون سوال کردنت بشم که برق سه فازمو…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 117 5 (1)

25 دیدگاه
  برعکس این روزها که تا تصویر گلاویژ توی ذهنم مجسم میشد، چشم هامو باز میکردم.،، اون لحظه از شرایطم راضی بودم و دلم نمیخواست چشم هامو باز کنم! کاش میتونستم زمان رو به عقب برگردونم! کاش میتونستم برگردم به روزهایی که عشق رو توی قلبم و زندگیم کشته بودم..…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 116 0 (0)

28 دیدگاه
  یه کم دیگه حرف زدیم و اومدم خداحافظی کنم که گفت: _راستی عماد ماجرای اس ام اس ها به کجا رسید؟ نتیجه داد؟ _آره تونستم یه کم بسوزونمش اما فکرنمیکنم هیچوقت به گردپای سوختن من برسه! _دیونه ای بخدا.. نمیخوام دوباره بحث رو باز کنم اما بنده خدارو بیگناه…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 115 5 (1)

25 دیدگاه
  عزیزراه رفته رو برگشت و سرم روی آغوشش گرفت.. دستمو دور کمرش حلقه کردم و اجازه دادم بغض راه گلوم رو باز کنه.. _توکه اینقدر دوستش داری چرا گذاشتی بره؟ _دوستش ندارم عزیز.. ازش متنفرم.. اونقدر ازش متنفرم که نمیدونم چطور بانبودش زندگی کنم.. _ببخش مادر.. اگه تا این…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 114 5 (1)

24 دیدگاه
  توی سکوت بادلخوری نگاهم کرد و بعد نگاهشو به آسمون دوخت.. یه کم که گذشت باصدای غمگینی گفت: _عشق وعاشقی ها چقدر آبکی شده.. جوون ها چقدر راحت از عشقشون میگذرن.. زمان ما یا چیزی عشق وجود نداشت یااگر عاشق میشدیم دیگه تموم بود! دنیارو توچشم های معشوقمون میدیم!…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 113 5 (1)

18 دیدگاه
  چشم هام سیاهی رفت.. چندثانیه پلک هامو روی هم گذاشتم تا کنترل خودمو به دست بیارم! انگار تازه باورم شد که همه تموم شداشک توی چشم هام جمع شد.. نه نه گلاویژ الان وقتش نیست.. نباید بکشنی الان وقت شکستن نیست.. سرم روپایین انداختم تا کسی متوجه چشم های…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 112 0 (0)

27 دیدگاه
  مچ دستم بخاطر پیچوندن و فشار زیاد ازشدت سرخی به کبودی میزد.. بابغض زیرلب و آروم زمزمه کردم؛ _الهی دستت بشکنه.. اما انگار خیلی هم آروم نگفته بودم چون صدای نکره اش بلندشد.. _بادعای گربه سیاه بارون نمیاد! _گربه تویی! نیازی به گفتن من نیست کافیه چشماتو بازکنی! اونوقت…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 111 3 (2)

18 دیدگاه
  بازم نشد حرف بزنم.. بازم از گفتن حقیقت دور شدم و مجبورشدم زبون به دهن بگیرم.. وقتی فهمیدم قلبش درد گرفته خفه خون گرفتم و طبق معمول سکوت کردم! عزیز ازجاش بلند شد و رفت توی اتاقش! پروانه مثل مجسمه خشکش زده بود وبهت زده فقط به نقطه ای…