عکس کاترین

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۱۹ 0 (0)

6 دیدگاه
چشمانش را با اطمینان به چشمانم دوخت … حرفی که لوییس قرار بود بزنه ، سرنوشتم را رقم میزد …. لوییس مرد جسوری بود درست مثل خودم خودسر بود .‌… و بالاخره لب باز کرد…. _ باشه قبول میکنم … اما در صورتی که بهم بگی چیشده و قولت رو…
عکس کاترین

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۱۸ 1 (1)

19 دیدگاه
  چشمهاش برای آخرین بار به نگاهم قفل شد ، دستمو محکم داخل دستش گرفت و به زور و نفس نفس زنان لب زد … _ ک..کات…کاترین …میخوام ..ک..که … یه چیزی رو بدو..بدونی …. ب..ب…برای آخرین بار… دو…دوستت د…دارم….   هق هقم اوج گرفت … _ نه ! نه…
عکس کاترین

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۱۷ 0 (0)

22 دیدگاه
  توی تختم دراز کشیدم و برای لحظه ای چشمانم را بستم ذهنم درگیر و خسته بود ….که ناگهان صدای آشنای کسی باعث شد بلافاصله از شدت هیجان چشمانم را باز کنم….. _ گابریل ؟ _ کاترین ! بدون هیچ حرفی فقط نگاهم میکرد ، وای خدایا چقدر دلتنگش بودم…
عکس کاترین

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۱۶ 0 (0)

23 دیدگاه
  با صدای باز شدن در اتاق بی اراده نگاهم به در دوخته شد مسخره بود اما دوست داشتم گابریل وارد میشد…. دلم برای چشمانش تنگ شده بود … دلم برای آغوش گرم و محکمش پر میکشید …. با تعجب بهش چشم دوختم ….. _ تو … تو…اینجا چیکار میکنی…
عکس کاترین

رمان نقض قانون(خون آشام) پارت ۱۵ 0 (0)

7 دیدگاه
  ***** چشمانم را به آرامی از هم باز کردم ، ظاهرا صبح شده بود ، سرم رو به آرومی تکونی دادم ، خواستم دستم رو حرکت بدم که انگار چیز سنگینی روم افتاده باشه نتونستم ، با همان حالت خوابالو شکلم ، سعی کردم ببینم دلیل اینکه نمیتونم دستمو…
عکس کاترین

رمان نقض قانون(خون آشام) پارت ۱۴ 0 (0)

6 دیدگاه
  ***** خیره به آسمان شب شده بودم ، چه صحنه ی جالبی شده بود ….. _ تو فکری ؟ انقدر مشغول نگاه کردن به ستاره ها شده بودم که اصلا نفهمیدم کی گابریل کنارم نشست ، بدون اینکه به طرفش برگردم ، لب زدم … _ چطور مگه ؟…
عکس کاترین

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۱۳ 0 (0)

18 دیدگاه
«کاترین» از شدت ترس نفس نفس میزدم ، نه لباسی داشتم که عوض کنم و نه جای گرمی که سرما نخورم ، همه ی بدن و لباسم خیس خیس ، شده بود ، چطور تونست همچین کاری باهام بکنه ؟ نزدیک بودااا گندش بزنن ! حالا چی قرار بود بخورم…
عکس کاترین

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۱۲ 0 (0)

22 دیدگاه
  چشمانم را به سختی از هم باز کردم … تمام بدنم خسته و کوفته بود ‌…. از حالت نیم خیز بلند شدم ، قلنج گردنم رو با صدای نسبتاً بلندی شکوندم ، تازه به خودم اومده بودم … اتفاقات دیشب مدام داخل ذهنم تکرار میشد … خورشید تقریباً وسط…
عکس کاترین

رمان نقض قانون (خون آشام) پارت ۱۱ 0 (0)

31 دیدگاه
از افکارم خارج شدم و صاف به چشمان قرمزش خیره شدم ، برای لحظه ای یاد زمانی افتادم که تبدیل به گرگ شده بود و فورا نگاهم رو ازش دزدیدم … _ ت…تو… تو… بهم … حمله کردی … ت..تو ..ت..تبدیل به …گ…گرگ شدی ! عصبانی دستی به صورتش کشید…
عکس کاترین

رمان نقض قانون (خون‌آشام) پارت ۱۰ 0 (0)

58 دیدگاه
    خواستم حرفی بزنم که در کمال تعجبم تبدیل به گرگی بزرگ و سیاه رنگ شد ، نگاهی به آسمون انداختم ، ماه کامل بود و این اصلا معنای خوبی نداشت ، با به نمایش گذاشتن دندان های بلند و تیزش و چشمان قرمزی که در تاریکی شب میدرخشید…
عکس کاترین

رمان نقض قانون (خون آشام)پارت ۹ 0 (0)

31 دیدگاه
با هربار نزدیکتر شدن چاقو به بدنم ، پوستم به خارش و سوزش می افتاد ، راه فراری نداشتم این دیگه آخر خط بود …. پوزخندی سرداد و در حالی که چاقو را روی پوست بدن و گردنم حرکت میداد گفت : _ دختر جون ! میدونی من کی ام…
عکس کاترین

رمان نقض قانون(خون آشام) پارت ۸ 0 (0)

18 دیدگاه
با لحنی عصبانی و جدی پرسیدم .. _ باربارا چیشده ؟ اتفاقی افتاده ؟ در حالی که هنوز نفس نفس میزد به چشمانم خیره شد …. _ اون میمیره ‌‌…..میمیره…سرورم من… من .. من مطمئنم .. دیدم .. دیدم… _ چی دیدی ؟ عین آدم حرف بزن ببینم چیشده ؟…
عکس کاترین

رمان نقض قانون(خون آشام) پارت ۷ 0 (0)

61 دیدگاه
  جرقه ای به ذهنم خورد …. آره .. درسته .. باربارا ، باربارا میتونه کمک کنه !…. اون جادوگر پیر میتونه یک کاری کنه زودتر به هوش بیاد …. فقط باید برگ یه درخت پیر رو میسوزوندم و جوری که بوی سوختن برگ به مشامش برسه …. کاترین رو…
عکس کاترین

رمان نقض قانون (خون آشام) پارت ۶ 0 (0)

67 دیدگاه
  با نشستن دست گرمش دور کمرم ، مانع افتادن مجددم به روی زمین شد … در آخرین لحظه صدای بم و طعنه وارش را به خوبی میشنیدم …. _مشخصه دختر رهبری ، اینقدر ضعیف شدی که اگر نگرفته بودمت الان روی زمین بودی ! قبل از اینکه بتونم جوابش…
عکس کاترین

رمان نقض قانون ( خون آشام ) پارت ۵ 0 (0)

28 دیدگاه
  انگار که مجدداً اتفاقات دیشب تکرار شده باشه ، نفس عمیقی کشیدم ، به سمت درخت جلو رفتم ، ترس دلهره کنجکاوی گوشه ی لبم را گزیدم و بی طاقت تر از قبل با حرکتی به جلوی درخت آمدم ضربان قلبم به شدت بالا رفته بود … ناگهان با…