بی توجه به او در را باز کرد و پیاده شد خم شد تا هاوژین را بغل بگیرد که ارسلان در سمت خودش را باز کرد _ خودم میارمش بی اعتنا به او بچه را بغل گرفت و سعی کرد به دردی که…
مشت بعدی را هم به در بیچاره فرود می اورد . دلم به حال آن چوب بی جان هم که عوض من سزا می داد هم می سوخت و کسی نبود این وسط به حال خود بلاتکلیفم دل بسوزاند . – کجا…
با صدای زنگ تماس موبایلم، نگاه از برگه گرفتم، صدای شلوغی پایین میگفت هنوز مشغول شبنشینیاند و لاله با ان شکمش حسابی در حال لنباندن است! موبایل را برداشتم و به شمارهی کیمیا چشم دوختم، کیمیا خوب داشت اشتباهاتش در حق من را…
نگاه تاسف بار و غمگینی به سر تا پای رسا انداخت و با دست کشیدن به صورتش، تلاش کرد گر گرفتگی تنش را کاهش دهد. سمت خانه راه افتاد که صدای بغضی و سرخورده ی رسا پاهایش را به زمین چسباند. _ هیچوقت منو…
نیمه شب است که به ویلا برمی گردد . ویلا در سکوت و خاموشی فرو رفته و طبیعی است که کسی این وقت شب منتظرش نباشد . به این منتظر نبودن ها دیگر عادت کرده بود. انگار نه انگار که با بدرقه…
محمد گویا دوغ در گلویش ماند، ملورین هیچ وقت تا این حد گیر سه پیچ نمیشد. ولی شانس او ملورین روی این بحث به شدت تاکید داشت. با دستمالی دور دهانش را تمیز کرده و پلک زد: – نه هنوز عزیزم وقت نکردم، درک…
از عجایب روزگار که حتی در ماشین را برایم باز کرد. پشت فرمان نشست و ماشین را بهسمت خروجی هدایت کرد. دستم را به داشبورد کشیدم، سیستم صوتی کاملاً دیجیتال با تعداد زیادی دکمه و چراغ. صندلیهای چرم بوی نوئی میدادند. …
-نمیدونم شاید! چیزی برای دفاعه بیشتر از وضعیتش داشتم؟ قطعاً خیر! -… -دنیز؟ -جونه دنیز؟ -میگم.. میگم تو ازم ناراحت نیستی که مگه نه؟! -چرا باید ناراحت باشم؟! زمانی که کودکانه و با خجالت زمزمه کرد: …
* * * لباس عروسش را به کمک سوفی و شینیون کارش به تن کرده بود … حاضر و آماده بود… تا لحظاتی دیگر داماد سر میرسید … هنوز به خود در آینه نگاه نکرده بود. اعتماد به نفسش را داشت ، از کار…
بهزاد لبش را داخل دهان برد… -رامبد به خدا این مرد داره از پا درمیاد… به نظر من این جنگولک بازیا رو بریز دور و اگه من جای شهریار بودم، همچین زنم و برمی داشتم و می بردمش یه جای دور… اونوقت اگه حرفم میزد یکی…
خندید و دستش رو یک طرف سرم گذاشت، خم شد و شقیقه ی طرف دیگه ام رو طولانی بوسید… لب هاش رو که جدا کرد، تازه فهمیدم چشم هام بسته شده بود و تو داغی لب هاش و حس بوسه ش غرق شده بودم…. …
خلاصه رمان: شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
آن روز را تا عصر در آنجا ماندیم، وحید کمی در فکر بود اما رفتار بدی هم نداشت، مرد با درکی بود، زود با مشکلات کنار میآمد و راه منطقیتر را میپذیرفت! برای همین هم قرار بر این شد که من طی چند…
خلاصه رمان: ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
اینکه چرا از خیانت لاله نمیگفتم را نمیدانم، شاید چون دلم میخواست داغش را ببینند! _ وحید، تو رو خدا بهش چیزی نگو…رفتار و اخلاق این اواخرشو میدونی، من دیگه نمیتونم تو اون خونه بمونم، اینجا جای خوبیه، قشنگه، قباد هم نمیشناسه…تا ببینم…