رمان استاد خلافکار پارت 62
فهمیدم ترسیدم و ادامه داد _امروز و فرداست بیان سراغت خیلی دلم میخواد بعد از اینڪه زبون چهل متری تو قطع ڪردن دیگه چیڪار میخوای بڪنی. باز هم همون ترس لعنتی وحشتناڪ سراغم اومد. عوضی آمپولی بهم تزریق ڪرد ڪه حتی نمی دونم چه ڪوفتی بود و بعدشم از اتاق بیرون رفت و من موندم و یه دنیا وحشت