رمان بوسه بر گیسوی یار Archives - صفحه 11 از 14 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 58

  -حورا؟! با صدای سوره به سختی به خود می آیم. هرچند حواسم پرت است وقتی جواب میدهم. -من… بیرونم… با یکی از دوستام اومدم بیرون… چیزه سوره… برات لوکیشن میفرستم… -لوکیشن؟! وا چرا؟!! خودم هم نمیدانم چرا! برای همین میگویم: -همینطوری… بهادر را می بینم که دستی روی سر برغاله ی پر انرژی ای که دورش میچرخد، میکشد و

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 57

  یک تای ابرویم را بالا میدهم و با لبخند میگویم: -پس جنبه شو نداری پیشیِ تو بشم… -تو میو کن، من یکی دو گاز بیشتر ازت نمیخورم… نمیدانم در این مسخره حرف زدنها چه چیزی هست که باعث لرزش قلبم میشود! اگر بحث پررویی ست، کم نمی آورم! خیره به او سر کج میکنم و نرم و پرناز برایش

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 56

  با لبخند کمرنگ و پرحرصی میگوید: -صبر داشته باش حور و پری… راه طولانیه… رسیدن به دلبر مشکلات داره، سختیا داره، بدبختیا داره… شاید باید بدتر و چندش آورتر و حال به هم زن تر از اینا هم بریم و تحمل کنی! اما نتیجه میده… آخرش تویی و یه متشخص، با نگاهِ مغرور که باهم پرواز کنید و اوج

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 55

  -کوفتت بشه!! -آخ!! دست روی کاسه ی سرش میگذارد! با خشم نگاهم میکند. واقعا زدمش… و واقعا به هدف خورد!! -زدی! -آ…ره!! خم میشود و لنگه کتانی را برمیدارد و به سمتم پرتاب میکند. و برعکسِ من، اصلا به هدف نمیخورد! خنده ام میگیرد و شکلکی برایش درمی آورد و با زبان بیرون آورده میگویم: -هه هه هه نخورد

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 54

  سر برایم تکان میدهد. رفتارش سرد است. حتی لبخندش… حتی ممنون گفتنش… البته همینش جذاب است دیگر، نه؟ این سرد و بی تفاوت بودنش یک خصوصیت است… یک اخلاق! یک تفاوت با تمامِ پسرهایی که تا به حال دیده ام. سرد و جدی، با تمامِ آدمها! و من خوشم می آید خب! از آن نکات خاصی ست که برای

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 53

  شروع به پیدا کردنِ دلیل میکنم: تکه ی قرمزِ موهایم؟ چتری هایم که درست است انشاا…؟! دستی به چتری هایم میکشم. یا نکند هنوز در فکرِ آن لباس زیر اسپرت است؟ این یکی خجالتم میدهد و به رویش اخم میکنم. اما لحظه ای بعد فکر میکنم شاید منتظر بود به اتاقش بروم و بخواهم امروز هم در کمال سخاوت

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 52

  نه دیگر، این یکی زیادی است! خنده ام را جمع میکنم و لحنم را جدی. -کافیه پررو نشو! تن و بدنتم جمع کن اینجا خانواده زندگی میکنه… انگاری مجبوره تو چله ی زمستون بدون لباس بیاد بیرون و خودنمایی کنه! بعدم تا یکی نگاش کنه، بگه خوردی منو…خوبه حالا چیزی نداره، ما هم که ندید بدید نیستیم! اصلا نگاهش

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 51

  جواب آبتین را با لبخند میدهم: -خواهش میکنم… ممنون از شما… زیر سنگینی نگاهِ آن پسر از اتاق بیرون می آیم و در را می بندم. چند ثانیه ای در حالتی از هنگی می مانم. البته که زیاد طول نمیکشد. چون نگاهِ خانمِ زند، به اضافه ی نگاهِ دو دختر، و در آخر، نگاهِ مستقیمِ بهادر باعث میشود که

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 50

  -عزیزم! شما از قبل آقای سمیعی رو میشناختی؟ با افتخار میگویم: -بله! ایشون استاد آینده ی من هستن… آشنایی با ایشون باعث شد که الان تو این شرکت استخدام بشم… واقعا باکمالات هستن! جفت ابروانش بالا میرود. -آهان… سپس متفکرانه میپرسد: -پس میدونی که اخلاقای خاصی دارن… خاص از چه نظر؟! -اممم بله خب… کلا خاص هستن… به حالت

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 49

  -نام؟! پوفِ آرامی میکشم. -حوریه… خنده اش جمع نمیشود. -فامیل؟ لبهایم رو به کج شدن میروند. -بهشتی… پقی میزند زیرِ خنده. زیر لب میگویم: -کوفت! شنیده یا نشنیده، با خنده میگوید: -حوریِ بهشتی؟! شوخی میکنی! حوریه… اونم از نوع بهشتیش! به جانِ تو من از اول میدونستم که با یه حور و پری طرفم… میگم یه حکمتی داره که

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 48

  پالتوی کوتاهِ خردلی رنگی تنم میکنم و برای رفتن به شرکت، تیپ کلاسیک زدن گزینه ی مناسبی ست. بوتهای بدون ساق و بدون پاشنه، به همراه یک شال مشکی رنگ. ظرف غذا را برمیدارم و از خانه بیرون میروم. او یک ربعی زودتر از من از خانه بیرون رفته است. با ماشین اسنپ خود را به شرکت میرسانم. بعد

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 47

  خفه میشوم! او با همان نگاه میگوید: -میخوای این بچه ی شخصیت غرورِ دست نیافتنی یه نگاه غرور دار بهت بکنه یا نه؟ وای… حتی تصورِ عشق آمیخته با غرور هم دلم را آب میکند! خنده ام جمع نمیشود: -نه خب… یک جوری نگاهم میکند که خنده ام هیچ، خودم هم جمع و جور میشوم! -اِهِم…ممنون از راهنماییتون آقای…

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 46

  -اونجا چرا؟! نمیگذارد دو ثانیه هم از پیام بگذرد و جواب میدهد: -خب بیا خونه م! انگار آماده کرده بود خبیث! -حیاط هم میشه حرف زد… -چنگیز تو حیاطه…میخوای باز بپری بغل من؟ چرا قلبم فرو میریزد؟! چه ریزش چندش آوری! -نه ممنون، میام پشت بوم… امیدوارم الان یک خنده ی پرتفریح روی لبش نباشد که قطعا هست! هوی

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 45

  -بیا من تو رو روشنت کنم بفهمی چه خیر و صلاحی واسه ت میخوام! کاش لااقل لحنش صادقانه و دور از مسخرگی بود. -پس چرا مسخره میکنی؟ قیافه ی متعجبی به خود میگیرد. -من؟! چرا مسخره کنم؟! دلم میاد اصلا؟ خدا کچلم کنه اگه مسخره ت کنم! به موهای خیلی پرپشتش نگاه میکنم. سیاهِ سیاه… کمی بلند… و حالت

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 44

  -بعد میبینمت خوشگله… دیگه بزن به چاک! و بعد در را به رویم میکوبد. سر عقب میکشم و چندبار پلک میزنم. پسرک دیوانه! از ماشین اسنپ پیاده میشوم. دستی به شالِ طوسی رنگم میکشم و به ساختمانِ پنج طبقه ی روبرویم نگاه میکنم. آدرس داده بود. همان شب، با این مضمون: «ساعت ده صبح اینجا باش خوشگله. وقت شناس

ادامه مطلب ...