رمان بوسه بر گیسوی یار Archives - صفحه 2 از 14 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 194

  والله به خدا که حرفهایش را یکی درمیان می فهمم! یعنی ژستش… عضله هایش… سیکس پک هایش… پوستش… و کلا… بی لباس بودنش و اندام روی فرمش، هوش و حواسم را برده!   بالاخره با خود کنار می آیم که… خجالت بکشم و چشم بدزدم! نگاهم با پلک زدنی به سمتی کشیده میشود. -آهان… چند ثانیه ای همانطور می

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 193

  -بیخود میگی، بگیر بخواب بینَم! مات میشوم: -وا… غر میزند: -ترسوندیم زن! تا ما رو سکته ندی ول نمیکنی نه؟ لب و لوچه ام از لحنش جمع میشود: -خب باید بری دکتر… اصلا برو پزشکی قانونی، ازش شکایت کن…   پوزخندی میزند و بی اعصاب میگوید:     -شکایت از کی؟ اون بنده خدا آخه شکایت کردن داره؟ از

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 192

  تهدیدش برای اتابک اهمیتی ندارد… که با پوزخند پرتاسفی خیره به من میگوید: -نمیفهمی تو چه دامی افتادی… نمیفهمی داری با زندگیت چیکار میکنی… میخواهم جوابش را بدهم، که نمیگذارد و میگوید: -چشمتو باز کن، ببین با چه جونوری وصلت کردی! این جونور زندگیتو مثل زندگی اروند به باد میده… نذار بازیت بده حورا! جلو میروم و هرچند… حرفهایش

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 191

  شالم روی شانه هایم میافتد و او دستش را به پشت سرم میرساند. درحال بوسیدنم، روی لبهایم نجوا میکند: -همراهیم کن کارمند! حالا که رئیس دستور دادند، با کمال میل! میان همراهی ام میگویم: -یکی میاد تو بها! او صورتم را بوسه باران میکند و دم گوشم پر حرارت زمزمه میکند: -یکی گوه میخوره بی اجازه بیاد تو! لب

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 190

    -چون اون شرط بازی بود… من بهونه ی دیگه ای نداشتم که… نمیتوانم جمله ام را کامل کنم و با اخم و چشمهای پر شده میگویم: -انقدر تلافی نکن بهادر! نفس عمیقی میکشد و دستم را میفشارد. -تلافی نمیکنم… به جان جفتمون تلافی نمیکنم حوری! فقط دارم بهت میگم که همونقدر که تو شک داری من میخوامت، منم

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 189

آنجا را بوسه باران میکند! هرچقدر من میخندم و قلقلکم می شوم، او بیشتر و پرشورتر میبوسد! در آخر زیر گلویم میگوید: -من می میرم واسه این خنده هات دختر! تو فقط بخند خوشگله! قلبم از هیجان رو به انفجار میرود! خنده ام کم کم ته میکشد و به جایش تنم است که گرم میشود. نفسم است که تند میشود.

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 188

    حتی چشمانم را هم روی هم میفشارم و هم خجالت میکشم، هم نمیدانم چه بگویم! اعتراف میکنم که حرفهایش… درست است! او چند لحظه ی دیگر با خنده میگوید: -بگیر بخواب… و بیرون میرود و در را میبندد. با رفتنش د ِم عمیقی میگیرم و بازدمم را فوت میکنم. طاق باز روی تخت می افتم. قلبم با سرعت

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 187

    آه خدا چه بگویم؟! -نه ولی حوصله م سر رفته بود… صدایش خش میگیرد: -اومدی اینجا که من حوصله تو بیارم س ِر جاش؟! چقدر پیچیده میکند یک آمدن به اتاق را… آن وقت مادرش میگوید میتوانم اذیتش کنم؟! این بشر خدای مردم آزاری است! اگر کم بیاورم، همچنان میخواهد سربه سرم بگذارد و با زبانش روی مغز

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 186

    -خاویار بدم، مجبورم کنی که بپرم روت؟ یا ُشله بدم، بشی اولین زنم؟ سرگیجه میگیرم از دستش! با خنده ای که از روی لبم محو نمیشود، تایپ میکنم: -از ِکی بیام شرکت؟ تازه میپرسد: -کلاسات چی شد؟   درمورد استادها و واسطه گری های آبتین برایش توضیح میدهم. کوتاه درمورد شرکت توضیح میدهد و من دلم میخواهد به

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 185

  جوابم را نمیدهد! فکر کنم بازهم شتابزده و با بدبینی جوابش را دادم. ولی ذهنم آرام نمیگیرد و بی طاقت بار دیگر پیام میدهم: -چرا؟! این یکی از سوال قبلی هم بدتر بود و میدانم. انتظار جواب ندارم، ولی ده دقیقه ی دیگر پیامش می رسد: -بردار موهاتو خشک کن، بعد بخواب… با صدای دلنشین و خوش آهن ِگ

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 184

    به خدا دارم جواب کم می آورم! -چرا… ولی تو خیلی… پررویی… -توام پررو باش! چشمانم را در حدقه میچرخانم و میگویم: -لزومی به انقدر تند پیش رفتن نیست… بعدم… موضوعات دیگه ای برای آشنایی هست که… با جدیت میگوید: -موضوع از این مهمتر؟! اصلا این یکی از اون موارد مهمه که تو دوران نامزدی یا به قول

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 183

  -آقایی خیلی با شرم و حیاست… لطفا اذیتش نکنید… یه جوری ژست بدید که بتونه از پسش بربیاد و ترس وسوسه شدن نداشته باشه! بهادر که نگاه میکند، پشت چشمی برایش نازک میکنم. هرچقدر مسخره بازی دربیاورد، من هم پایه ام! -قربون خجالت کشیدنای آقامون! چشمانش باریک می شوند و نمیتواند خنده ی پرحرص و لذتش را پنهان کند.

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 182

  آن زن جوان که لاک های ابر و   بادی ملایم ناخن هایم را چک میکند، میگوید -چه عرو ِس کوچولو و بامزه ای… خیلی ناز شدی… چند سالته؟ دستی به   دامن پف دار و پُرم میکشم و با نگاه به آینه، نگا ِه بهادر را تصور میکنم! لب میگزم… خجالت میکشم… میخندم… و ت ِه قلبم ناخودآگاه

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 181

  -همین امشب ببرمت تهرون، خونه ی خودت… بعد ِهی از تراس بپرم اونور، تو تخت خودت خفتت کنم! قلبم از هیجان میریزد و بی اراده نگا ِه گوشه ای به آن قسم ِت شرمنا ِک تنش میکنم که ببینم قابل روئیت است؟! دیده و ندیده لب میگزم… چه خبر است از الان؟!! خیلی سریع چشم میدزدم و با جدیت

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 180

  -نمیکنم… اخم میکند: -بغض نکن… پلک میزنم و لحن زهرمارم را توی صورتش میپاشم: -تو که خوشحال میشی! -بخندی خوشحال میشم… بخند! ناخواسته با نفرت و دلخوری میگویم: -بری، میخندم… می ری؟ لب میفشارد و میگوید: -نه!     #پست648 -می مونی که بهم بخندی؟! محکمتر و عصبی تر میگوید: -نه! توی چشمهایش میگویم: -داری از بازی لذت میبری؟

ادامه مطلب ...