رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 194 4 (5)

2 دیدگاه
  والله به خدا که حرفهایش را یکی درمیان می فهمم! یعنی ژستش… عضله هایش… سیکس پک هایش… پوستش… و کلا… بی لباس بودنش و اندام روی فرمش، هوش و حواسم را برده!   بالاخره با خود کنار می آیم که… خجالت بکشم و چشم بدزدم! نگاهم با پلک زدنی…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 193 4.3 (7)

24 دیدگاه
  -بیخود میگی، بگیر بخواب بینَم! مات میشوم: -وا… غر میزند: -ترسوندیم زن! تا ما رو سکته ندی ول نمیکنی نه؟ لب و لوچه ام از لحنش جمع میشود: -خب باید بری دکتر… اصلا برو پزشکی قانونی، ازش شکایت کن…   پوزخندی میزند و بی اعصاب میگوید:     -شکایت…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 192 3.7 (6)

8 دیدگاه
  تهدیدش برای اتابک اهمیتی ندارد… که با پوزخند پرتاسفی خیره به من میگوید: -نمیفهمی تو چه دامی افتادی… نمیفهمی داری با زندگیت چیکار میکنی… میخواهم جوابش را بدهم، که نمیگذارد و میگوید: -چشمتو باز کن، ببین با چه جونوری وصلت کردی! این جونور زندگیتو مثل زندگی اروند به باد…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 191 4 (5)

7 دیدگاه
  شالم روی شانه هایم میافتد و او دستش را به پشت سرم میرساند. درحال بوسیدنم، روی لبهایم نجوا میکند: -همراهیم کن کارمند! حالا که رئیس دستور دادند، با کمال میل! میان همراهی ام میگویم: -یکی میاد تو بها! او صورتم را بوسه باران میکند و دم گوشم پر حرارت…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 190 3.8 (4)

2 دیدگاه
    -چون اون شرط بازی بود… من بهونه ی دیگه ای نداشتم که… نمیتوانم جمله ام را کامل کنم و با اخم و چشمهای پر شده میگویم: -انقدر تلافی نکن بهادر! نفس عمیقی میکشد و دستم را میفشارد. -تلافی نمیکنم… به جان جفتمون تلافی نمیکنم حوری! فقط دارم بهت…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 189 4 (5)

10 دیدگاه
آنجا را بوسه باران میکند! هرچقدر من میخندم و قلقلکم می شوم، او بیشتر و پرشورتر میبوسد! در آخر زیر گلویم میگوید: -من می میرم واسه این خنده هات دختر! تو فقط بخند خوشگله! قلبم از هیجان رو به انفجار میرود! خنده ام کم کم ته میکشد و به جایش…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 188 4 (4)

4 دیدگاه
    حتی چشمانم را هم روی هم میفشارم و هم خجالت میکشم، هم نمیدانم چه بگویم! اعتراف میکنم که حرفهایش… درست است! او چند لحظه ی دیگر با خنده میگوید: -بگیر بخواب… و بیرون میرود و در را میبندد. با رفتنش د ِم عمیقی میگیرم و بازدمم را فوت…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 187 4 (5)

21 دیدگاه
    آه خدا چه بگویم؟! -نه ولی حوصله م سر رفته بود… صدایش خش میگیرد: -اومدی اینجا که من حوصله تو بیارم س ِر جاش؟! چقدر پیچیده میکند یک آمدن به اتاق را… آن وقت مادرش میگوید میتوانم اذیتش کنم؟! این بشر خدای مردم آزاری است! اگر کم بیاورم،…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 186 4 (5)

1 دیدگاه
    -خاویار بدم، مجبورم کنی که بپرم روت؟ یا ُشله بدم، بشی اولین زنم؟ سرگیجه میگیرم از دستش! با خنده ای که از روی لبم محو نمیشود، تایپ میکنم: -از ِکی بیام شرکت؟ تازه میپرسد: -کلاسات چی شد؟   درمورد استادها و واسطه گری های آبتین برایش توضیح میدهم.…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 185 4.2 (5)

9 دیدگاه
  جوابم را نمیدهد! فکر کنم بازهم شتابزده و با بدبینی جوابش را دادم. ولی ذهنم آرام نمیگیرد و بی طاقت بار دیگر پیام میدهم: -چرا؟! این یکی از سوال قبلی هم بدتر بود و میدانم. انتظار جواب ندارم، ولی ده دقیقه ی دیگر پیامش می رسد: -بردار موهاتو خشک…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 184 5 (3)

6 دیدگاه
    به خدا دارم جواب کم می آورم! -چرا… ولی تو خیلی… پررویی… -توام پررو باش! چشمانم را در حدقه میچرخانم و میگویم: -لزومی به انقدر تند پیش رفتن نیست… بعدم… موضوعات دیگه ای برای آشنایی هست که… با جدیت میگوید: -موضوع از این مهمتر؟! اصلا این یکی از…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 183 3.8 (4)

10 دیدگاه
  -آقایی خیلی با شرم و حیاست… لطفا اذیتش نکنید… یه جوری ژست بدید که بتونه از پسش بربیاد و ترس وسوسه شدن نداشته باشه! بهادر که نگاه میکند، پشت چشمی برایش نازک میکنم. هرچقدر مسخره بازی دربیاورد، من هم پایه ام! -قربون خجالت کشیدنای آقامون! چشمانش باریک می شوند…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 182 4 (4)

14 دیدگاه
  آن زن جوان که لاک های ابر و   بادی ملایم ناخن هایم را چک میکند، میگوید -چه عرو ِس کوچولو و بامزه ای… خیلی ناز شدی… چند سالته؟ دستی به   دامن پف دار و پُرم میکشم و با نگاه به آینه، نگا ِه بهادر را تصور میکنم!…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 181 4 (4)

7 دیدگاه
  -همین امشب ببرمت تهرون، خونه ی خودت… بعد ِهی از تراس بپرم اونور، تو تخت خودت خفتت کنم! قلبم از هیجان میریزد و بی اراده نگا ِه گوشه ای به آن قسم ِت شرمنا ِک تنش میکنم که ببینم قابل روئیت است؟! دیده و ندیده لب میگزم… چه خبر…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 180 3.4 (9)

9 دیدگاه
  -نمیکنم… اخم میکند: -بغض نکن… پلک میزنم و لحن زهرمارم را توی صورتش میپاشم: -تو که خوشحال میشی! -بخندی خوشحال میشم… بخند! ناخواسته با نفرت و دلخوری میگویم: -بری، میخندم… می ری؟ لب میفشارد و میگوید: -نه!     #پست648 -می مونی که بهم بخندی؟! محکمتر و عصبی تر…