رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 179 4.3 (6)

2 دیدگاه
  -هیچی دیگه… آقا با اون تیپ داغون دلتو برد، دیگه چه نیازی به این تیپ خفن بود… مگه نه؟! جوابی ندارم و با خنده شانه ای بالا می اندازم و ازش میگذرم. کنا ِر مامان می نشینم و تقریبا روبروی بهادر هستم. نگا ِه همه چند ثانیه ای روی…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 178 3.5 (6)

11 دیدگاه
  بابا با نگاه به صفحه ی موبایل متعجب میگوید: -آقا منصوره… لبم میان دندانهایم اسیر میشود و مامان میگوید: -بگو دخترم جوابش منفیه! -عه مامان؟!! بابا دستی بالا میگیرد و جواب میدهد: -سلام علیکم برادر گرام! و از ما دور میشود. اما مامان به دنبالش میرود و یکی درمیان…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 177 4.2 (5)

7 دیدگاه
      با حرص میخندم و میغرم:   -بس کن تو رو خدا!   قیافه ی ناراحتی به خود میگیرد و حس میکنم… واقعا ناراحت و عصبی است!   -تو قول دادی حوری! من روت حساب کردم… چرا انقدر اذیتم میکنی؟!   بهت زده از طرز رفتارش میگویم:  …
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 176 3.4 (5)

3 دیدگاه
        مچ دستم را میگیرد و سعی میکند نگهم دارد. جیغ میزنم:   -ولم کن… اصلا چی میخوای تو از جونِ من؟!!   سرم را نگه میدارد و دمِ گوشم با پچ پچِ نه چندان آرامی میگوید:   -تا پای سفره ی عقد پیش بریم!   دیگر…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 175 4 (4)

7 دیدگاه
      نگاه گذرایی به اطراف می اندازم و همانطور که حدس زده بودم، نگاه خیلی ها روی ما و به روایتی روی من است.   قلبم مثل طبل میکوبد و نفسم به سختی بالا می آید و نگاه جدی ام را به بهادر میدهم… که برخلافِ من، گویا…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 174 4.7 (3)

3 دیدگاه
        از خجالتِ زیاد جیغ میزنم:   -بهادر!!   -شهــو تِ برانگیخته شدَمو میگم، پیشیِ شهو ت انگیز!   به شدت عصبانی ام و نفس نفس میزنم و میغرم:   -واقعا بی ادبی!   -خودمم همین فکر و میکنم…   خوب است که قبول دارد!   -بی…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 173 4 (4)

5 دیدگاه
          عمو منصور دستش را میکشد تا بنشاند و میگوید: -باشه پسرم… اومد… بشین!   خنده ام را به سختی فرو میدهم و به خدا که جواب مثبت دادن به این آدم، مساوی ست با سوژه شدنم تا آخرِ عمر! همین را میخواهد… نه؟!!   -سلام……
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 172 3.4 (5)

5 دیدگاه
          لبهایم روی هم کیپ میشوند. مامان دست روی سرش میفشارد و اعصابش واقعا به هم ریخته.   -ای خدا سردرد شدم… اینا دیگه از کجا پیداشون شد؟ این دختر من چی میگه؟!   و رو به خودم با تعجب میپرسد:   -اومد تو اتاق جادوت…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 171 5 (3)

8 دیدگاه
          -مامان اتاق مهمونا آماده نشد؟!! بیام کمک؟!   بهادر اظهار نظر میکند: -حالا عجله ای نیست… دور هم نشستیم داریم از حضور هم فیض میبریم دیگه… خواب چیه؟ مگه نه حاج آقا؟   مامان انگار بیشتر از من مشتاق است که امشب تمام شود… که…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 170 5 (3)

3 دیدگاه
          من می‌مانم و نگاهی که به در بسته ماسیده و حرفهایی که در جای جای تنم نشسته است!   به خود نمی آیم و دربرابر او… تمام او… افکارش… هدفش… حرفهایش… هوشش… کم آورده ام و احساس احمق بودن دارم!   صدایشان از بیرون می…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 169 5 (3)

2 دیدگاه
        با حیرت می نشینم و روسری از سرم می افتد. او هم روی تخت مینشیند و با عصبانیت نگاهم میکند! نفسی میگیرم و پلک میزنم و به سختی میخواهم از بُهت بیرون بیایَم.   وقتی از تخت پایین می آیم، مچ دستم را میگیرد و…من دامنم…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 168 5 (3)

3 دیدگاه
          مشت میزنم و خود را تکان میدهم و هرطور شده، میخواهم خود را خلاص کنم! وقتی نمیتوانم، با کینه و نفرت توی چشمانش میگویم:   -کم خندیدی؟!! چیه؟ حالا یه بارم دیگران بهت بخندن و مسخره ت کنن… بهت برخورد؟! زورِت اومد؟! مسخره شدن انقدر…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 167 5 (4)

2 دیدگاه
          سرم را به سمت خود برمیگرداند و توی چشمهایم، عصبانی تر و آرامتر میغرد:   -نکنه فکر کردی جدی جدی دلتنگت شدم اومدم ببینمت؟ فکر کردی واس خاطر دیدن ریختت اومدم؟ یا از سر دلتنگی کوبیدم تا اینجا اومدم؟! سر و ریختِ من‌و ببین؟ چیِ…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 165 5 (3)

1 دیدگاه
      عمو منصور میگوید: -حالا که سردرد دخترم بهتر شده، اجازه هست یه صحبتی باهم داشته باشن؟!   چه زود هم چسباند! با دلخوری نگاهش میکنم: -عمو جان!   عمو منصور دلجویانه و مهربان! میگوید:   -این پسرِ ما بدجور خاطرت رو میخواد دخترم… شرمنده تم… عشقِ این…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 164 5 (3)

3 دیدگاه
        دیگر دارد گریه ام را درمی آورد.   -وای برو گمشو دیگه… چرا بیخیال نمیشی؟   به جای جواب، عکسی میفرستد و پشت بندش پیامش میرسد:   -حوری من چطوری بیخیالت بشم، وقتی این هوا دلتنگم؟! ببین؟ دلت میاد ردم کنی؟ ببین چی دارم ازت یادگاری؟!…