رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 163 5 (3)

6 دیدگاه
        سوره از ناله ی بیچاره وارم برداشت خود را دارد و میگوید:   -حالا از چی ناراحتی؟ اومده که اومده…جواب رد میدی تموم میشه میره دیگه…فقط تا چند وقت سوژه ی خنده مون میشه این خواستگارِ همه چی تمومِت!   بازهم میخندد و من با بدبختی…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 162 5 (3)

9 دیدگاه
      به سختی لبخندی میزنم و با حرص میگویم:   -نخیر! بنده یکم سردرد گرفتم، نیاز با استراحت دارم!! ببخشید…   و دیگر منتظر نمیشوم کسی حرفی بزند. قدم تند میکنم و مستقیم وارد اتاقم میشوم. و بلافاصله در را می بندم.   با بسته شدنِ در، چند…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 161 5 (4)

4 دیدگاه
          -پس شما از قبل همدیگر رو میشناختید!   به خدا که هیچ جوابی ندارم! خیره ی بهادر میشوم و او هم… خیره ی من… هرچقدر من حالم بد است و رو به روانی شدنم، او لذت میبرد و خنده روی لبش است و کینه دارد……
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 160 5 (3)

5 دیدگاه
        -اینم دختر عزیزم که میشناسیدش…حوریا بابا!   خدایا دارم دیوانه میشوم! نگاه همه به سمت من میچرخد و من خنده ی احمقانه و بی حوصله ای نثار تک تکِشان میکنم.   یکی از دخترها میگوید: -پس حوریِ بهشتی ایشون هستن!   آن یکی میگوید: -ماشالله…داداشم انتخابش…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 159 5 (3)

1 دیدگاه
      بهادر خیلی جدی…بدون اینکه خنده اش بگیرد، با احترام جواب بابا را میدهد!   -کم سعادتی بنده بود حاج عمو… افتخار آشنایی با شما نصیب ما نشده بود…میدونستیم حاج بابا منصور با همچین خانواده ای رفافت داره، زودتر از اینا با کلّه خدمت میرسیدیم!   دهانم از…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 158 5 (3)

2 دیدگاه
        وویی جانم جمع شد! خوب میفهمم که مسخره میکند و روانم پاک به هم میریزد. میغرم:   -من غلط بکنم زنِ تو بشم! من به ریش جد و آبادم خندیدم که زن توئه لندهور بشم. لاتِ بو گندوی حیوون بازِ بی سرو پای خر با خودت…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 157 5 (3)

4 دیدگاه
        نگاهم میچرخد و دانه دانه شان را رصد میکند. ماشالله همه شان خوش بر و رو و خوشتیپ و با کلاس اند. چه دو دختر جوان، و چه دو مرد جوان. ژن خوب که میگویند یعنی همین!   هنوز به دنبال کشف آقای خواستگاری هستم که…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 156 5 (3)

6 دیدگاه
        شاید مثل بهادری که هنوز به آن دختر فکر میکند! فکر میکند؟! چقدر دلم میخواهد… بدانم و در عین حال…   -به جهنم!   -چی؟   صدای سوره را که میشنوم، به خودم می آیم. -بلند گفتم؟   چشم باریک میکند و مچ گیرانه میگوید: -باز…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 155 5 (4)

2 دیدگاه
        ابروانم از سر حیرت بالا میروند و عجیب حرف میزند این مرد! با خنده میگویم:   -عمو جان من اصلا نمیدونم چی بگم…   -میدونم انتظارشو نداشتی و خجالت کشیدی… اشکال نداره…   آهان خجالت هم باید بکشم!   -بله… و اینکه… من اصلا پسر شما…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 154 5 (4)

4 دیدگاه
        عمو منصور با لحن ذوق زده ای میگوید: -پسرم برگشته!   وقتی ادامه نمیدهد، جا خورده میگویم: -به سلامتی… همون که رفته بود خارج برای تحصیلات و کار؟!   با افتخار میگوید: -مهندس شده! عاقل و فهمیده شده…میخواد قاطی آدمیزاد بشه، قربون قد و بالای رعناش!…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 153 5 (4)

4 دیدگاه
      چند ثانیه ای سکوت میکند و سپس با خنده میگوید: -امیدوارم اینطور نباشه عمو جان!   تعارف است دیگر… دست خودش نیست، مهربان است! عجیب غریب مهربان است!!   -امیدوار نباشید عمو جان… ممنون! ببخشید بی خبر و بی خداحافظی اومدم، اما تصمیمم رو گرفتم و دیگه…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 152 5 (4)

1 دیدگاه
        نگاه هرسه مان به سمت بیرون میچرخد! بعد از چهار شب و سه روز، زنگ زد. البته تلفن من که دو روز است خاموش است. اصل این است که الان زنگ زده و حتما متوجه رفتنم شده است!   بابا جواب میدهد: -سلام علیکم برادرِ گرامی……
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 151 4.8 (4)

بدون دیدگاه
        -بله دیدم… قرار بود بالای نوزده بشی مثلا!   خنده ام میگیرد و الان به شدت کنجکاو است که از من چیزی بیرون بکشد! با صدای بچگانه ای میگویم: -حالا شما ببخش مامانی، این ترم جبران میکنم بیست میشم!   اخم میکند که نشان دهد جدی…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 150 5 (5)

3 دیدگاه
        -هِمممم شوخی کردم…   -بهت میگه آبجی؟!   با ثانیه ای مکث، میزنم زیر خنده… -آره دیوونه ست… منم حالشو گرفتم!   دقیق و ریزبینانه توی چشمهای براق از… اشکم نگاه میکند. -واسه همین الان اینجایی؟! ازش فرار کردی؟   لبی کج میکنم و میگویم: -فرار…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 149 4 (5)

2 دیدگاه
        با ثانیه ای فکر میگویم: -دیگه نمیده… چون گوشیم خاموشه…   انگار این بیشتر تحریکش میکند برای فهمیدن که میگوید:   -پس ماجرا خیلی بیشتر از این حرفاست… منم که بیکار، فقط میخوام بشینم و تو حرف بزنی و من بشنوم…   تا میخواهم چیزی بگویم،…